گلبدن بیگملغتنامه دهخداگلبدن بیگم . [ گ ُ ب َ دَ ب َگ ُ ] (اِخ ) دختر نیک اختر بابرشاه بود به جمال صوری و معنوی و موزونی و سخن پردازی والادستگاه . از اوست :هر پری رویی که او با عاشق خود یار نیست تو یقین می دان که هیچ از عمر برخوردار نیست . (از صبح گلشن ص <span class="h
لبیدونلغتنامه دهخدالبیدون . [ ل َ ] (معرب ، اِ) لبیرون . شیطرج است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لبیذیون شود.
لبادینلغتنامه دهخدالبادین . [ ل َب ْ با ] (اِخ ) جایگاهی است به دمشق به باب ِ جیرون . (معجم البلدان ).
لبادینلغتنامه دهخدالبادین . [ ل َب ْ با ] (اِخ ) جایگاهی است به سمرقند و کوی نمدگرانش خوانند. (معجم البلدان ). منسوب بدان را لبادی گویند. (انساب سمعانی ).
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد الاکبر. جاحظ در البیان و التبیین گوید: و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهة و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و هذان غیر لقمان الحکیم المذکور فی القرآن علی ما یقول المفسرون ... و قال ابوا
داو طلبیدنلغتنامه دهخداداو طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن داو (در بازی ). رجوع به داو شود.
حساب طلبیدنلغتنامه دهخداحساب طلبیدن . [ ح ِ طَ ل َ دَ ] مرکب ) حساب خواستن . حساب کشیدن : فردا که حساب جمله عالم طلبندآن ذره که در حساب ناید مائیم .افضل کاشی (از ارمغان آصفی ).
پوزش طلبیدنلغتنامه دهخداپوزش طلبیدن . [ زِ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . عذر خواستن . رجوع به پوزش شود.
پیش طلبیدنلغتنامه دهخداپیش طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) بحضور طلبیدن . بحضور خواستن . خواستن که بخدمت آید. || خواستن قبل از موعد مقرر.
زنهار طلبیدنلغتنامه دهخدازنهار طلبیدن . [ زِ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) امان خواستن . پناه طلبیدن : پدر به حکم وقوف ... و ممارست بر شدائدایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید و زنهار طلبید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"