قطابلغتنامه دهخداقطاب . [ ق ِ ] (اِخ ) نام موضعی است ، و در اشعار راعی از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
قطابلغتنامه دهخداقطاب . [ ق ِ ] (ع اِمص ) مزاج و آمیختگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قطبت الخمر؛ مزجته . (معجم البلدان ). || (اِ) مجمع گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): «ادخلت یدی فی قطاب جیبه »، و قیل قطاب الجیب اسفله . (اقرب الموارد). || ج ِ قُطْبة، چون بِرام ج ِ بُرْمة. || گیاهی
قطابلغتنامه دهخداقطاب . [ ق ُ / ق ُطْ طا ] (اِ) قسمی از نان روغنی به شکل سنبوسه . (ناظم الاطباء). غیاث اللغات از آئین اکبری نقل کند که قطاب به ضم اول نوعی از سنبوسه است .
قطابفرهنگ فارسی عمیدنوعی نان روغنی به شکل سنبوسه که از زردۀ تخم مرغ، ماست، گلاب، روغن، و هل تهیه میشود.
کتابلغتنامه دهخداکتاب . [ک ِ ] (ع اِ) نامه . ج ، کُتُب ، کُتب . (منتهی الارب ). آنچه در آن نویسند، تسمیة بالمصدر سمی به لجمعه ابوابه و فصوله و مسائله . (از اقرب الموارد). سِفر. (دهار) (نصاب ). مجموعه ٔ خطی یا چاپی . (فرهنگ فارسی معین ).اجتماع چند جزو نوشته شده یا چاپ شده که آنها را بهم منضم ک
کثابلغتنامه دهخداکثاب . [ ک ُ] (ع ص ، اِ) بسیار. (منتهی الارب ). کثیر. (از اقرب الموارد). هر چیز بسیار فراهم آمده . (ناظم الاطباء).
کتائبلغتنامه دهخداکتائب . [ ک َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ کتیبه که به معنای لشکر است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ کتیبه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : ثنا و ستاگوی او در بزم ، بذل مواهب و در رزم قرع کتائب . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 447
کتابلغتنامه دهخداکتاب . [ ک ِ ] (ع مص ) کَتب . کِتابَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). کِتبَة. (اقرب الموارد)(متن اللغة). نبشتن و یقال کتبت بالقلم . (از منتهی الارب ). نگاشتن لفظ به حروف هجاء در چیزی ، مانند خط. (اقرب الموارد). || فرمان راندن . کتب علیه کذا؛ فرمان داد و حکم کرد بر
کتابلغتنامه دهخداکتاب . [ ک ُت ْ تا ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاتب . نویسندگان و دانایان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی ، از ادبا و شعرا و کتاب ، معروف نیست . (جامعالحکمتین ، از
قطابیلغتنامه دهخداقطابی . [ ق ُ ] (اِ) مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است . (آنندراج ).
قطابیلغتنامه دهخداقطابی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدبن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت . وی از محمدبن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
بُرساقگویش بختیاریبُرساق (نوعى نان شبیه قطاب که خمیر آنرا لقمهلقمه در روغن سرخ کنند و پودرقند به آن افزایند).
طاق شکربورهلغتنامه دهخداطاق شکربوره . [ ق ِ ش ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قطاب و سنبوسه ٔ شکری است . (برهان ).
سنبوسهلغتنامه دهخداسنبوسه . [ سَم ْ س َ / س ِ ] (اِ) شکل مثلث در لباس و سجاف جامه عموماً و در لچک زنان خصوصاً. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || نانی است کوچک و شیرین آنرا قطاب خوانند. (آنندراج ). قطاب . (ناظم الاطباء): واگر بی خوابی رنجه دارد از برگ کوک ، کد
اگردکلغتنامه دهخدااگردک . [ اَ گ ِ دَ ] (اِ) اگرده . نانی بدین صورت باندازه ٔ مشتی کوکک از آرد گندم و چربوی دُنبه و بی شکر و گاهی با شکر. قسمی نان مخروطی چون مچ بسته ای و روغن آن از چربوی دنبه و پیه کنندنه روغن . نوعی نان شیرین شبیه به قطاب اندازه ٔ محتوی یک مشت گره کرده . شکربوره . مچی . (یاد
قطابیلغتنامه دهخداقطابی . [ ق ُ ] (اِ) مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است . (آنندراج ).
قطابیلغتنامه دهخداقطابی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدبن سنجر. از مردم گرگان است که در قطابه سکونت داشت و در بغداد حدیث نوشت . وی از محمدبن یوسف قربانی روایت کند و گروهی از او روایت دارند. او به سال 258 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
اقطابلغتنامه دهخدااقطاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قُطب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قطب شود.
اقطابلغتنامه دهخدااقطاب . [ اِ ] (ع مص ) درآمیختن شراب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آمیختن شراب . (تاج المصادر بیهقی ). || گرد آمدن قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
استقطابدیکشنری عربی به فارسیقطب بندى , متمركز كردن , متحد كردن , به گرد هم آوردن , حول يك محور گرداندن , يكسو كردن , محوريت دادن , جمع كردن , هماهنگ كردن , جذب كردن