قصملغتنامه دهخداقصم . [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) زودشکن . (منتهی الارب ). سریعالانکسار. (اقرب الموارد): رجل قصم . (منتهی الارب ).
قصملغتنامه دهخداقصم . [ ق َ ص َ ] (ع اِمص ) شکستگی دندان پیشین . || (اِ) تخم ملخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصملغتنامه دهخداقصم . [ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ شکسته و جداشده .(منتهی الارب ). || (اِمص ) (اصطلاح عروض ) اجتماع خَرْم و عَصْب است در مفاعلتن که واقع است در اول بیت بحر وافر. (اقرب الموارد). عبارت است از اجتماع عَصْب و خَرْم ، کذا فی عنوان الشرف و جامع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون ). میر سیدشر
قصملغتنامه دهخداقصم . [ ق َ ] (ع مص ) شکستن و جدا کردن ، یا شکستن بی جدائی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصمه قصماً؛ کسره و ابانه ، و قیل کسره و ان لم یبن . (اقرب الموارد). || بازگردیدن به جایی که از آنجا آمدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصم فلان ؛ رجع من حیث جاء (اقرب الموارد)؛ یعنی
قصملغتنامه دهخداقصم . [ ق ِ ] (ع اِ) اصل چراگاه . (منتهی الارب ).اصل المراتع. (اقرب الموارد). رجوع به قَصْم شود.
کیسملغتنامه دهخداکیسم . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 211 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کیسملغتنامه دهخداکیسم . [ ک َ س َ ] (اِخ ) پدر بطنی ، کیاسم فرزندان او که درگذشتند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام پدرگروهی از تازیان که منقرض شده اند. (ناظم الاطباء).
کژچشملغتنامه دهخداکژچشم . [ ک َ چ َ /چ ِ ] (ص مرکب ) به معنی کژبین است . (آنندراج ). لوچ . کاج . احول . (ناظم الاطباء). رجوع به کژبین و لوچ و احول شود.
قصماءلغتنامه دهخداقصماء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقصم . (اقرب الموارد). || بز شکسته سرون . (منتهی الارب ). المعز المکسورةالقرن الخارج . (اقرب الموارد).
قصمللغتنامه دهخداقصمل . [ ق ِ م ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص ) مرد درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصمللغتنامه دهخداقصمل . [ ق ُ م ُ ] (ع اِ) بیماریی است که در شتربچگان پیدا گردد و بکشد آنها را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصملةلغتنامه دهخداقصملة. [ ق َ م َ ل َ ] (ع اِ) کرمک دندان خوار. || باقی مانده ٔ آب و مانند آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اقصاملغتنامه دهخدااقصام . [ اَ ](ع اِ) ج ِ قَصم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ قِصم . (ناظم الاطباء). رجوع به قصم شود.
قصیمةلغتنامه دهخداقصیمة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) ریگ توده ای که غضا رویاند. (منتهی الارب ). رملة تنبت الغضا. (اقرب الموارد). || جماعت درختان غضا قریب به یکدیگر. ج ، قَصیم ، قُصُم ، قصائم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اقصملغتنامه دهخدااقصم . [ اَ ص َ ] (ع ص ) آنکه نیمه ٔ دندان او شکسته باشد. (آنندراج ). نیمه ٔ دندان پیشین شکسته . (منتهی الارب ). شکسته دندان . دندان پیشین از نیمه فراشکسته . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). آنکه دندانش نیمه شکسته باشد به پهنا. مؤنث آن قصماء. ج ، قُصم . (از اقرب الموارد)
التفاتلغتنامه دهخداالتفات . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) وانگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). بازپس نگریستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). برگشته نگریستن . (منتهی الارب ). بگوشه ٔ چشم نگریستن . (غیاث اللغات ). پروای کسی کردن : سلطان را التفات نظری افتاد نوشتکین را دید دست
اشتقاق اکبرلغتنامه دهخدااشتقاق اکبر. [ اِ ت ِ ق ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هرگاه دو کلمه در بیشتر حروف با هم موافق باشند و در بقیه ٔ حروف نیز تناسب آنها محفوظ باشد، آنرا اشتقاق اکبر خوانند، مانند نعق از نهق . و برحسب رای امام رازی اشتقاق اکبر آن است که لفظ مرکب از حروف بصور مختلفی که امکان پ
قصماءلغتنامه دهخداقصماء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقصم . (اقرب الموارد). || بز شکسته سرون . (منتهی الارب ). المعز المکسورةالقرن الخارج . (اقرب الموارد).
قصمللغتنامه دهخداقصمل . [ ق ِ م ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص ) مرد درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصمللغتنامه دهخداقصمل . [ ق ُ م ُ ] (ع اِ) بیماریی است که در شتربچگان پیدا گردد و بکشد آنها را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصملةلغتنامه دهخداقصملة. [ ق َ م َ ل َ ] (ع اِ) کرمک دندان خوار. || باقی مانده ٔ آب و مانند آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
متقصملغتنامه دهخدامتقصم .[ م ُ ت َ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) شکسته شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکسته . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تقصم شود.
منقصملغتنامه دهخدامنقصم . [ م ُ ق َ ص ِ ] (ع ص ) شکسته شونده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکسته شده و جداشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقصام شود.
اقصملغتنامه دهخدااقصم . [ اَ ص َ ] (ع ص ) آنکه نیمه ٔ دندان او شکسته باشد. (آنندراج ). نیمه ٔ دندان پیشین شکسته . (منتهی الارب ). شکسته دندان . دندان پیشین از نیمه فراشکسته . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). آنکه دندانش نیمه شکسته باشد به پهنا. مؤنث آن قصماء. ج ، قُصم . (از اقرب الموارد)
تقصملغتنامه دهخداتقصم . [ ت َ ق َص ْ ص ُ ](ع مص ) شکسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انقصام . (اقرب الموارد).