قریعلغتنامه دهخداقریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم . تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.
قریعلغتنامه دهخداقریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است . تیره ای است از قیس بن عیلان . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.
قریعلغتنامه دهخداقریع. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتربچه . || شترکره ٔ آبله ریزه برآمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).فضیل . (اقرب الموارد). ج ، قَرْعی ̍. (منتهی الارب ). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مقارع . (اقرب الموارد). || مغالب .
قریعلغتنامه دهخداقریع. [ ق ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) فعیل است برای مبالغه . (اقرب الموارد).سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء).
کره کرهلغتنامه دهخداکره کره . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کره کرهلغتنامه دهخداکره کره . [ ک َ رَ ک َ رَ ] (اِخ ) امیرآباد. دهی است از توابع تنکابن مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 106 و ترجمه ٔ آن ص 144).
قریعالفرسلغتنامه دهخداقریعالفرس . [ ق َ عُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) شاعری است فارسی زبان که سوزنی در مطلع قصیده ٔ خود از او یاد کرده و گوید : من آن کسم که چو کردم به هجو گفتن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان قریع و عمعق وحکاک فرید
قریعبةلغتنامه دهخداقریعبة. [ ق ُ رَ ع ِ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر قرعبلانة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قرعبلانة شود.
قریعةلغتنامه دهخداقریعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) مال گزیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || آسمان خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین جای خانه . (اقرب الموارد). || (ص ) ناقه ای که گشن بر وی بسیار برجهد و بار کم گیرد. (منتهی الارب ).
قریعةالبیتلغتنامه دهخداقریعةالبیت . [ ق َ ع َ تُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) بهترین جای در خانه . (منتهی الارب ).
جعفر انف الناقةلغتنامه دهخداجعفر انف الناقة. [ ج َ ف َ رِ اَ فُن ْ نا ق َ ] (اِخ ) رجوع به جعفربن قریع... شود.
هبودلغتنامه دهخداهبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام اسبی است از بنی قریع. (معجم البلدان ). اسبی است عمروبن جعد را. (منتهی الارب ).
خالنگلغتنامه دهخداخالنگ . [ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً نام موضعی بوده است بماوراءالنهر : تقویم بفرتان چنان خوار شد امسال چون جخج به خمناوز و چون فنج بخالنگ .قریع الدهر.
انف الناقةلغتنامه دهخداانف الناقة. [ اَ فُن ْنا ق َ ] (اِخ ) لقب جعفربن قریع بود و منسوب به انف الناقة، اَنفی ّ است . و رجوع به انفی و جعفر... شود.
قریعالفرسلغتنامه دهخداقریعالفرس . [ ق َ عُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) شاعری است فارسی زبان که سوزنی در مطلع قصیده ٔ خود از او یاد کرده و گوید : من آن کسم که چو کردم به هجو گفتن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان قریع و عمعق وحکاک فرید
قریعبةلغتنامه دهخداقریعبة. [ ق ُ رَ ع ِ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر قرعبلانة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قرعبلانة شود.
قریعةلغتنامه دهخداقریعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) مال گزیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || آسمان خانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین جای خانه . (اقرب الموارد). || (ص ) ناقه ای که گشن بر وی بسیار برجهد و بار کم گیرد. (منتهی الارب ).
قریعةالبیتلغتنامه دهخداقریعةالبیت . [ ق َ ع َ تُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) بهترین جای در خانه . (منتهی الارب ).
تقریعلغتنامه دهخداتقریع. [ ت َ ] (ع مص ) از جایی برکندن قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درشتی کردن . (از اقرب الموارد). || مضطرب و بی آرام ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیقراری . (غیاث اللغات ). || تر کردن شیرده سر بچه ٔ خود را از سر پستان دیگر و ذلک ؛ اذا