قرابلغتنامه دهخداقراب . [ ق َ ] (ع اِ) نزدیک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب ؛ ای بقرب . (منتهی الارب )؛ یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء).- قراب الشی ٔ ؛ هرچه قریب مرتبه ٔ آن باشد. (منتهی الارب ). هرچه نزدیک و قریب بمرتبه ٔ آن چیز باشد.
قرابلغتنامه دهخداقراب . [ ق ِ ] (اِخ ) ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حُنَین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242).
کرائبلغتنامه دهخداکرائب . [ ک َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ کریبة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کریبة شود.
کرابلغتنامه دهخداکراب . [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) نزدیک شدن با هم . (از منتهی الارب ). مقاربه . (از اقرب الموارد). || مُکارَبة. رجوع به مکاربة شود.
کرابلغتنامه دهخداکراب . [ ک َرْرا ] (ع اِ) کس . ما بالدّار کراب ٌ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کرابلغتنامه دهخداکراب . [ ک ِ ] (ع اِ)ج ِ کَربة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کربة شود. || ج ِ کَرَبة. (ناظم الاطباء). رجوع به کربة شود.
کرابلغتنامه دهخداکراب . [ ک ِ ] (ع مص ) بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب ). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین ). کَرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل . <p class="auth
قراباذیناتلغتنامه دهخداقراباذینات . [ ق َ ] (معرب ، اِ) ج ِ قرابادین . (ناظم الاطباء). رجوع به قرابادین شود.
قراباتلغتنامه دهخداقرابات . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قرابة. (ناظم الاطباء) : من کآمده ام در این خرابات پیوند بریدم از قرابات .نظامی .
قرابادینلغتنامه دهخداقرابادین . [ ق َ ] (معرب ، اِ) علم به ماهیت و خواص ادویه ٔ مفرده و مرکبه . (ناظم الاطباء). || هوالادویةالمرکبة و قیل هو معرب کرابادین . (بحر الجواهر).
قراباذینلغتنامه دهخداقراباذین . [ ق َ ] (معرب ، اِ) قرابادین . (ناظم الاطباء). رجوع به قرابادین شود.
اقربةلغتنامه دهخدااقربة. [ اَ رِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ قِراب ، بمعنی نیام شمشیر. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قراب شود.
قربلغتنامه دهخداقرب . [ ق َ ](ع مص ) شمشیر در نیام کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قراب ساختن شمشیر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوشت قراب خورانیدن مهمان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
چتر شاملغتنامه دهخداچتر شام . [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب . کنایه از شب سیاه : به چتر شام ز انقاس بحر کرده سوادبه تیغ صبح ز کیمخت کوه کرده قراب .خاقانی .
قربانلغتنامه دهخداقربان . [ ق َ ] (ع ص ) هر آوند نزدیک پُری رسیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اناء قربان . قَرْبی ̍، مؤنث آن . (آنندراج ). ج ، قِراب . || (اِمص ) کنایه از جماع است ، و در صراح به این معنی به کسر است . (آنندراج ).
خارجةلغتنامه دهخداخارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن منصور. در تاریخ بیهق روایتی بدین مضمون از او منقول است : قال عبدان عبدالملک بن عبدالحلیم اخبرنا یحیی بن یحیی اخبرناخارجةبن منصور اخبرنا ربعی عن المعرور عن ابی ذر الغفاری انه قال قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه قال اﷲ عز و جل :یا ابن آدم ان عملت قراب الارض
قراباذیناتلغتنامه دهخداقراباذینات . [ ق َ ] (معرب ، اِ) ج ِ قرابادین . (ناظم الاطباء). رجوع به قرابادین شود.
قراب الشیلغتنامه دهخداقراب الشی ٔ. [ ق ُ بُش ْ ش َی ْءْ ] (ع اِ مرکب ) هرچه قریب مرتبه ٔآن باشد. (منتهی الارب ). هرچه نزدیک و قریب به مرتبه ٔ آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به قِراب شود.
قراباتلغتنامه دهخداقرابات . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قرابة. (ناظم الاطباء) : من کآمده ام در این خرابات پیوند بریدم از قرابات .نظامی .
قرابادینلغتنامه دهخداقرابادین . [ ق َ ] (معرب ، اِ) علم به ماهیت و خواص ادویه ٔ مفرده و مرکبه . (ناظم الاطباء). || هوالادویةالمرکبة و قیل هو معرب کرابادین . (بحر الجواهر).
قراباذینلغتنامه دهخداقراباذین . [ ق َ ] (معرب ، اِ) قرابادین . (ناظم الاطباء). رجوع به قرابادین شود.
اقرابلغتنامه دهخدااقراب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قُرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قرب شود. || ج ِ قُرُب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قرب شود.
اقرابلغتنامه دهخدااقراب . [ اِ ] (ع مص ) شمشیر در نیام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || شب راندن شتر را برای آمدن بر آب وقت صبح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نزدیک زاییدن رسیدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک زاییدن رسیدن زن و هم
تقرابلغتنامه دهخداتقراب . [ ت ِ ق ِْر را ] (ع مص ) تقرب به تقرباً و تقراباً، نزدیکی جستن به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقرب شود.