قتللغتنامه دهخداقتل . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دشمن جنگ آور. || مقاتل . || جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند. || دوست . || همتا. || مانند. گویند: هما قتلان ؛ ای مثلان . (منتهی الارب ). || پسر عم . || دلیر. || دانای بدی و فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: انه لقتل شر؛ ای عالم به . (منتهی
قتللغتنامه دهخداقتل .[ ق َ ] (ع مص ) کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ). قَتلَه . (منتهی الارب ) : قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود. حافظ.|| بر تن زدن . (آنندراج ) (منته
قتلدیکشنری عربی به فارسیادم کشي , قتل , کشتن , بقتل رساندن , ذبح کردن , ضايع کردن , توفيق ناگهاني , کشنده () دلربا , کشتار , ادمکشي
سیاهة کتِلCattell inventoryواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة خودگزارشگری (self-report)هایی که براساس بررسی ویژگیهای شخصیتی بهکمک تحلیل عوامل تهیه میشود و یکی از معروفترین آنها پرسشنامة شانزدهعاملی شخصیت است
قرارگیری یکسویهlateral coital positionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارگیری چندمرحلهای که مسترز و جانسون بهعنوان یک روش کامشدرمانی پیشنهاد کردند
قتلبغهلغتنامه دهخداقتلبغه . [ ق ُ ل ُ ب ُ غ َ ] (اِخ ) (ابن ... القاسم ) از محدثان و نویسندگان تراجم و شرح احوال و شاگرد ابن حجر عسقلانی متوفی 1474 م . است . او راست : کتاب طبقات الحنفیه که آن را فلوگل منتشر ساخته است . (ذیل المنجد).
قتلغلغتنامه دهخداقتلغ. [ ق ُ ل ُ ] (اِخ ) (امیر...) امیری از امیران شیراز (764 هَ . ق ). (معجم الانساب ص 365).
قتلغلغتنامه دهخداقتلغ. [ ق ُ ل ُ ] (اِخ ) برادر بایسنقر در مراغه به سال 563 هَ . ق . با سلطان ارسلان بن طغرل مخالفت کرد و اندیشه ٔ جنگ داشت . اتابک محمد به حکم سلطان برفت و او را مقهور ساخت . (تاریخ گزیده چ لندن ص 472).
قتلغخانلغتنامه دهخداقتلغخان . [ ق ُ ل ُ ] (اِخ ) دختر قطب الدین شاه جهان بن سلطان جلال الدین سیورغتمش بن سلطان قطب الدین محمدبن امیرحسام الدین ، از سلاطین قراختای کرمان است . امیر مبارزالدین محمد به سال 729 او را به زنی گرفت . (از تاریخ گزیده چ لندن ص <span clas
قتل خطاءلغتنامه دهخداقتل خطاء. [ ق َل ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون آنکه کسی پرنده ای را مثلاً هدف قرار دهد ولی تیرش به خطا رود و انسانی را بکشد چنین قتلی موجب دیه میشود. ضابطه ٔ قتل عمد این است که در عمل و قصد، عمد بوده باشد و ضابطه ٔ قتل شبه عمد این است که در عمل عمد باشد ولی در قصد خطاء
قتل شبه عمدلغتنامه دهخداقتل شبه عمد. [ ق َ ل ِ ش ِ هَِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چون آنکه کسی را برای آنکه ادب شود کتک زنند و شخص مضروب بمیرد. چنین قتلی موجب قصاص نمیشود، بلکه دیه واجب میگردد. (شرایعالاسلام محقق ثانی فصل دیات ).
قتل عاملغتنامه دهخداقتل عام . [ ق َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کشتن دسته جمعی . کشتن جماعت . کشتار دسته جمعی حیوانات از انسان و جز آن . (آنندراج ) : گلگونه ٔ تو خونی صد باغ وگلشن است گردید قتل عام که رنگ تو آل شد.محسن تأثیر (از آنندراج ).<
قتلغ ترکانلغتنامه دهخداقتلغ ترکان . [ ق ُ ل ُ ت َ ] (اِخ ) زن سلطان قطب الدین حاکم کرمان . قطب الدین به سال 651 هَ . ق . که به فرمان منکوقاآن مغول به سلطنت کرمان رسید. قتلغترکان را به نکاح درآورد. وی زنی عاقله بود. او را از قطب الدین دختران آمدند قطب الدین به سال <
قتل عمدلغتنامه دهخداقتل عمد. [ ق َ ل ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قتل عمد موجب قصاص است نه دیه و قتل عمد هنگامی است که عاقل بالغی آهنگ کشتن کند بوسیله ای که غالباً بدان قتل واقع گردد و اگر قصد کشتن کند با وسیله ای که ندرةً به آن قتل متحقق شود و قتل تحقق یافت در این صورت اظهر و اشبه این است که
متقتللغتنامه دهخدامتقتل . [ م ُ ت َ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شرمگین و باحیا و ملایم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آمده برای حاجت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتل شود.
واجب القتللغتنامه دهخداواجب القتل . [ ج ِ بُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) کشتنی و سزاوار کشتن . که کشتن آن لازم باشد. (ناظم الاطباء). مرگ ارزان . (یادداشت مؤلف ).
مقتللغتنامه دهخدامقتل . [ م َ ت َ ] (ع اِ) جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه . قتلگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث ). || جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج ، مقاتل . (منتهی الارب ) (آنندراج
مقتللغتنامه دهخدامقتل . [ م ُ ق َت ْ ت َ ] (ع ص ) کارهاآزموده . (مهذب الاسماء). مرد آزموده کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آزموده کار و مجرب . (ناظم الاطباء). کارآزموده ٔ آگاه . (از اقرب الموارد). || قلب مقتل ؛ دل خوار وذلیل گشته ٔ عشق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). قلب
مقتللغتنامه دهخدامقتل . [ م ُ ق َت ْ ت ِ / م ُ ق ِت ْ ت ِ / م ُ ق ُت ْ ت ِ ] (ع ص ) کارزارکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).