فزونیلغتنامه دهخدافزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی : بگنج و فزونی نگیری فریب به پی ار فراز آیدت یا نشیب . فردوسی .تو دل را به آز فزونی م
فزونیفرهنگ فارسی عمید۱. افزونی؛ فراوانی؛ بسیاری.۲. [مجاز] برتری.۳. (صفت) [قدیمی] زیادی؛ اضافی؛ مازاد.۴. [قدیمی، مجاز] حرص.
فزونیدیکشنری فارسی به انگلیسیabundance, amplitude, excess, overage , overrun, plethora, preponderance, preponderancy, pressure, proliferation, redundancy, rise, step-up, swell, swelling
فزونی جستنلغتنامه دهخدافزونی جستن . [ ف ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی فزونی جوید هماره بر افلاک که توبه طالع میمون بدو نهادی روی . فیروز مشرقی . بدو گفت با شاه ایران بگوی که نادیده برما فزونی مج
فزونی خواستنلغتنامه دهخدافزونی خواستن . [ ف ُ خوا / خا ت َ] (مص مرکب ) بیشتر خواستن . فزونی جستن : ز من هرچه خواهی فزونی بخواه ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه . فردوسی .مرا نزد تو آرزو بر سه چیزبر این بر ف
فزونی دادنلغتنامه دهخدافزونی دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برتری دادن : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .|| بیشتر کردن . زیاد کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فزونی شود.
فزونی سگالیدنلغتنامه دهخدافزونی سگالیدن . [ ف ُ س ِ دَ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . فزونی جستن . اندیشه ٔ برتری در سر پرورانیدن : نبینی که این بدکنش ریمنافزونی سگالد همی بر منا؟ فردوسی .رجوع به فزونی و فزونی جستن شود.
فزونی کردنلغتنامه دهخدافزونی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن . سبقت گرفتن : به داداز نیاکان فزونی کنم شما را بدین رهنمونی کنم .فردوسی .|| بیشتر ساختن . زیادتر کردن : به آن کس ترا رهنمونی کنم به
فزونیپرورد 1copiotrophواژههای مصوب فرهنگستاناندامگانی که در محیط سرشار از مواد غذایی قادر به رشد است
فزونیپرورد 2copiotrophicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی اندامگانی که در محیط سرشار از مواد غذایی قادر به رشد است
فزونی جستنلغتنامه دهخدافزونی جستن . [ ف ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی فزونی جوید هماره بر افلاک که توبه طالع میمون بدو نهادی روی . فیروز مشرقی . بدو گفت با شاه ایران بگوی که نادیده برما فزونی مج
فزونی جستنلغتنامه دهخدافزونی جستن . [ ف ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی فزونی جوید هماره بر افلاک که توبه طالع میمون بدو نهادی روی . فیروز مشرقی . بدو گفت با شاه ایران بگوی که نادیده برما فزونی مج
فزونی خواستنلغتنامه دهخدافزونی خواستن . [ ف ُ خوا / خا ت َ] (مص مرکب ) بیشتر خواستن . فزونی جستن : ز من هرچه خواهی فزونی بخواه ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه . فردوسی .مرا نزد تو آرزو بر سه چیزبر این بر ف
فزونی دادنلغتنامه دهخدافزونی دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برتری دادن : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .|| بیشتر کردن . زیاد کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فزونی شود.
فزونی سگالیدنلغتنامه دهخدافزونی سگالیدن . [ ف ُ س ِ دَ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . فزونی جستن . اندیشه ٔ برتری در سر پرورانیدن : نبینی که این بدکنش ریمنافزونی سگالد همی بر منا؟ فردوسی .رجوع به فزونی و فزونی جستن شود.
فزونی کردنلغتنامه دهخدافزونی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن . سبقت گرفتن : به داداز نیاکان فزونی کنم شما را بدین رهنمونی کنم .فردوسی .|| بیشتر ساختن . زیادتر کردن : به آن کس ترا رهنمونی کنم به
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (اِخ ) جزیره ٔ...، یکی از جزایر کوره اردشیر خوره . ابن البلخی آرد: جزایری کی به این کوره اردشیر خوره میرود، جزیره ٔ لار، جزیره ٔ افزونی ، جزیره ٔ قیس . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 141).
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (حامص ) زیادتی . کثرت . فراوانی . (ناظم الاطباء). فراوانی و زیادتی . (آنندراج ). زیادی . تزاید. مزید.زیادت . فضل . فضاله . مزیت . فزونی . فضیلت . زاید. اضافه . فاضل . زیادتی . فراوانی . برکت . بیشی . ریع. زائد. فضله . مقابل کمی . (یادداشت دهخدا). رماء. مفثه .
جزیره ٔ افزونیلغتنامه دهخداجزیره ٔ افزونی . [ ج َ رَ ی ِ اَ ] (اِخ ) جزیره ای از اعمال جزیره ٔ قیس است . (از فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 141).
احتمال فزونیprobability of exceedanceواژههای مصوب فرهنگستاناحتمال اینکه، در دورة زمانی مشخص، جنبش زمینِ ناشی از زمینلرزه در یک ناحیه یا ساختگاه از مقداری معین بزرگتر شود