فزعلغتنامه دهخدافزع . [ ف ِ / ف َ زَ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فریاد خواستن . (منتهی الارب ). استغاثه . (از اقرب الموارد). || یاد دادن . (منتهی الارب ).اغاثه . (از اقرب الموارد). || پناه جستن .(منتهی الارب ). || بیدار شدن . (از
فزعدیکشنری عربی به فارسیترسانيدن , بي جرات کردن , ترس , جبن , وحشت زدگي , بي ميلي , بيم , وحشت , ترسيدن (از)
فزعفرهنگ فارسی عمید۱. ترس؛ بیم؛ هراس.۲. ناله و زاری؛ فریاد.⟨ فزع اکبر: [قدیمی] ترس و بیم روز قیامت.
مرز فازهاphase boundary2واژههای مصوب فرهنگستانمرز مشترک میان دو یا چند فاز از ماده، مانند گاز و مایع یا دو مایع مخلوط ناشونده
تعادل فازیphase equilibriaواژههای مصوب فرهنگستانارتباط تعادلی بین فازهای مختلف یک مادۀ شیمیایی در فشار و دما و ترکیببندیهای مختلف
فزعیلغتنامه دهخدافزعی . [ ف َ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب به فزع که نام بطنی است از قبایل عرب . (سمعانی ).
فزعةلغتنامه دهخدافزعة. [ ف ُ زَ ع َ ] (ع ص ) کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم . (از منتهی الارب ).
فزع اکبرلغتنامه دهخدافزع اکبر. [ ف َ زَ ع ِ اَ ب َ ] (اِخ ) کنایت از قیامت . (آنندراج ). رستاخیز. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فزع شود.
فزع اکبرلغتنامه دهخدافزع اکبر. [ ف َ زَ ع ِ اَ ب َ ] (اِخ ) کنایت از قیامت . (آنندراج ). رستاخیز. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فزع شود.
فزع یافتهلغتنامه دهخدافزع یافته . [ ف َ زَ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) در حال فزع و بیم . ترسان : خواهند ز تو امن فزع یافتگان زآنک در ظلمت و در خوف چراغی و رجایی . خاقانی .رجوع به فزع یافتن و فزع شود.
فزعیلغتنامه دهخدافزعی . [ ف َ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب به فزع که نام بطنی است از قبایل عرب . (سمعانی ).
فزعةلغتنامه دهخدافزعة. [ ف ُ زَ ع َ ] (ع ص ) کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم . (از منتهی الارب ).
مفزعلغتنامه دهخدامفزع . [ م ُ زِ ] (ع ص ) آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به افزاع شود.
مفزعلغتنامه دهخدامفزع . [ م ُ ف َزْ زَ ] (ع ص ) شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || جبان . ترسو. (از ناظم الاطباء). جبان . از اضداد است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || آنکه ترس او را زایل و برطرف کرده باشند. (از اقرب الموارد).
مفزعلغتنامه دهخدامفزع . [ م َ زَ ] (ع اِ) پناه جای . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملجاء. مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه . (غیاث ) : ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان ای چاره ٔ بیچاره و ای
مفزعلغتنامه دهخدامفزع . [ م ُ زَ ] (ع ص ) ترسیده شده . هراسناک . بیمناک . ترسو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).