فروقةلغتنامه دهخدافروقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) پیه گرده . (فهرست مخزن الادویه ).پیه گرده و دل . (منتهی الارب ). شحم الکلیتین . (اقرب الموارد). || بند کاغذ. || بند هیزم و علف . (منتهی الارب ). || (ص ) جبان شدیدالفزع . رجل و امراءة فروقة؛ یعنی مرد یا زن جبان شدیدالفزع . و این کلمه جمع ندارد و در مث
فراقیهلغتنامه دهخدافراقیه . [ ف ِ قی ی َ ] (ع ص نسبی ) اشعاری که مشتمل بر فراق و دوری از معشوق باشد. (آنندراج ). فراق نامه . رجوع به فراق ، فراقی و فراق نامه شود.
فراکهلغتنامه دهخدافراکه . [ ف َ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگی مغرب قلعه سوخته در فارس . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
فروکاهی بُعدdimension reductionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ترتیببندی چندمتغیره که در آن مشاهدات بهصورت تقریبی، در ابعاد کوچکتر نمایش داده میشود
فروکاهی دادههاdata reduction 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند خلاصهسازی شمار فراوانی از دادهها در قالب جدول، نمودار و آمارههای توصیفی
گرده پیهلغتنامه دهخداگرده پیه . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه . (منتهی الارب ).
فروقةلغتنامه دهخدافروقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) پیه گرده . (فهرست مخزن الادویه ).پیه گرده و دل . (منتهی الارب ). شحم الکلیتین . (اقرب الموارد). || بند کاغذ. || بند هیزم و علف . (منتهی الارب ). || (ص ) جبان شدیدالفزع . رجل و امراءة فروقة؛ یعنی مرد یا زن جبان شدیدالفزع . و این کلمه جمع ندارد و در مث
دلبندلغتنامه دهخدادلبند. [ دُ ب َ ](اِ) دل بند. عمامه . (مقدمة الادب زمخشری ص 62). دستار و عمامه و تاج و کلاه و دیهیم . (ناظم الاطباء). دولبند. تول بند: دلبند کاغذ؛ فروقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دولبند شود.
جلوبةلغتنامه دهخداجلوبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) آنچه از شهر بشهر برند بفروختن از اسب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتران نر یا شتری که بر آن متاع قوم بار کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واحد و جمع در آن یکسان است . و بندرت تاء بدان ملحق گردد چنانکه بر فروقة و م
مبالغهلغتنامه دهخدامبالغه . [ م ُ ل َ غ َ ] (ع اِمص ) (از «مبالغة» عربی ) سخت کوشیدن در کاری . (غیاث ). مأخوذ ازتازی ، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. (ناظم الاطباء). به پایان رسیدن جهد در کاری . اجتهاد در امری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غلو. گزافه . گزافه کاری . گزافکاری . گزاف گوئی . غلو