فرهومندلغتنامه دهخدافرهومند. [ ف َ م َ ] (ص مرکب ) فرمند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مرد نورانی پاکیزه ٔ روزگار باشد. (برهان ). فرهمند. رجوع به فره و فر شود.
فرهومندفرهنگ نامها(تلفظ: farreumand) مرد نورانی را میگویند و آن را فرمند نیز گویند . ← فرمند و فرهمند .
virtuousدیکشنری انگلیسی به فارسیفضیلت، با فضیلت، پاکدامن، پرهیزکار، باتقوا، متقی، عفیف، مقدس، فرهومند
فرلغتنامه دهخدافر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی .به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه