فرفورلغتنامه دهخدافرفور. [ ف ُ ] (اِ) کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. (برهان ). به فارسی اسم قراقروط است . (فهرست مخزن الادویه ).
فرفورلغتنامه دهخدافرفور. [ ف َ ] (اِ) پرنده ای است که آن را تیهو گویند.شبیه است به کبک ، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان ). تیهو. (اسدی ) (صحاح الفرس ) : من بچه ٔ فرفورم و او باز سپید است با باز کجا پن
فرفورلغتنامه دهخدافرفور. [ ف ُ ] (ع اِ) ینبوت . (منتهی الارب ). سویق من ثمر ینبوت .(اقرب الموارد). || کودک جوان . || شتر فربه . || گنجشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب ). || مرغی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بچه ٔ میش و بز و گاو وحشی است
فرفورفرهنگ فارسی عمید= تیهو: ◻︎ من بچهٴ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچهٴ فرفور (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
فرفارلغتنامه دهخدافرفار. [ ف َ] (ع ص ) آنکه بر یک روش نپاید. || مرد سبک . || بسیارگوی هرزه درای . || آنکه بشکند هر چیزی را. || (اِ) درختی است که از آن کاسه ٔ بزرگ سازند. (منتهی الارب ). درخت عظیمی است مانند چنار که برگ آن مانند بادام و گلش مانند گل سرخ است و از چوب آن کاسه و ظرف میسازند. (فهرس
فرفیرلغتنامه دهخدافرفیر. [ ف َ ] (اِ) فرفور که تیهو باشد. || گوسفند فربه را نیز گویند. || به معنی بنفشه هم آمده است و آن گلی باشد مشهور و گویندبدین معنی عربی است . (برهان ). رجوع به فرفور شود.
فرفرلغتنامه دهخدافرفر. [ ف َ ف َ ] (اِ) زود و شتاب و تعجیل . || به تعجیل خواندن و به شتاب نوشتن . (برهان ).- فرفرنوشتن ؛ کنایه از زود نوشتن . (برهان ). || سخنی که آن را به شتاب و تعجیل به کسی گویند. || به معنی بادفر هم آمده و آن چرمی باشد مدور که طفلان ریسمانی
فرفرلغتنامه دهخدافرفر. [ ف ُ ف ُ ] (ع اِ) مرغی است . || گنجشک . فرفور. رجوع به فرفور شود. || شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود. || بچه ٔ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است . (اقرب الموارد). بره ٔ میش و بز و گاوساله ٔ و
فرفیرلغتنامه دهخدافرفیر. [ ف ِ ] (معرب ، اِ) اسم عربی بنفسج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنفشه است . (فهرست مخزن الادویه ). مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی پورپورا که نام رنگی سرخ است و قدما آن را از نوعی صدف میگرفتند و بهترین و پربهاترین آن فرفیر صوری بوده است که از شهر صور می آوردند. (یادداشت به خط م
فرفوریسلغتنامه دهخدافرفوریس . [ ف ُ ی ُ ] (اِخ ) فرفریوس . فرفوریوس . رجوع به فرفوریوس و فرفریوس شود.
فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف ُ ] (اِخ ) همان فرفریوس است که حکیمی بوده است جلیس اسکندر. (برهان ). پنج قرن پس از اسکندر میزیسته . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : فلاطون و والیس و فرفوریوس که روح القدس کردشان دستبوس . نظامی .رجوع به
فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف َ ] (اِخ ) نام یک سردار رومی . (ولف ) (لغات شاهنامه ) : سواری سرافراز با بوق و کوس به رومیش خوانند فرفوریوس .فردوسی .
فرقورلغتنامه دهخدافرقور. [ ف َ ] (اِ) به معنی فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک . (برهان ). مصحف فرفور است . رجوع به فرفور شود.
فرفیرلغتنامه دهخدافرفیر. [ ف َ ] (اِ) فرفور که تیهو باشد. || گوسفند فربه را نیز گویند. || به معنی بنفشه هم آمده است و آن گلی باشد مشهور و گویندبدین معنی عربی است . (برهان ). رجوع به فرفور شود.
فرغورلغتنامه دهخدافرغور. [ ف َ ] (اِ) تیهو باشد و آن پرنده ای است مانند کبک ، لیکن از کبک کوچکتر است . (برهان ). در جهانگیری فرفور ضبط شده است . رجوع به فرفور شود. || جل و آن پرنده ای باشد کاکل دار شبیه به گنجشک و اندکی از گنجشک بزرگتر. (برهان ). || غوک را نیز گویند که وزق باشد و به عربی ضفدع
فرفوزلغتنامه دهخدافرفوز. [ ف َ ] (اِ) فرفور. با زاء منقوط و غیرمنقوط تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه ). تیهو بود. (اسدی ). همان فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک . (برهان ). مصحف فرفور است به راء مهمله . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ای که من بازم وتو ف
فرفوریسلغتنامه دهخدافرفوریس . [ ف ُ ی ُ ] (اِخ ) فرفریوس . فرفوریوس . رجوع به فرفوریوس و فرفریوس شود.
فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف ُ ] (اِخ ) همان فرفریوس است که حکیمی بوده است جلیس اسکندر. (برهان ). پنج قرن پس از اسکندر میزیسته . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : فلاطون و والیس و فرفوریوس که روح القدس کردشان دستبوس . نظامی .رجوع به
فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف َ ] (اِخ ) نام یک سردار رومی . (ولف ) (لغات شاهنامه ) : سواری سرافراز با بوق و کوس به رومیش خوانند فرفوریوس .فردوسی .