قیاس فراسیلغتنامه دهخداقیاس فراسی . [ س ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیاسی بود که بصورت بر هیأت تمثیل بود و به ماده ای از مواد دلیل و علامت و به این قیاس از هیأتی بدنی بر خلقی نفسانی دلیل سازند. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 339).
علقمه ٔ فراسیلغتنامه دهخداعلقمه ٔ فراسی . [ ع َ ق َ م َ ی ِ ف َ ] (اِخ )ابن حکیم . از صحابه بود و در جنگ یرموک شرکت داشت . وی در زمان خلافت عثمان والی فلسطین بود. (از الاصابة ج 5 قسم سوم ص 112) (از حبیب السیر چ خیام ج <span class="hl"
بادکش فراشیلغتنامه دهخدابادکش فراشی . [ ک َ / ک ِ ش ِ ف َرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از بادکش بزرگ . (آنندراج ).
فراشیانلغتنامه دهخدافراشیان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 31هزارگزی شمال جغتای و پنج هزارگزی شمال راه آهن . جلگه ومعتدل و دارای 910 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات
فراشیدنلغتنامه دهخدافراشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان ). افراشیدن . فراخیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراشا شود.
بَطَائِنُهَافرهنگ واژگان قرآنآسترهايش -باطنها ودرونها -جمع بطانه (در عبارت "وقتي فراشي آسترش از أبريشم باشد واضح است که رويه آن گرانبهاتر و مافوق استبرق است
آردللغتنامه دهخداآردل . [ دِ ] (اِ) فراشی که برای خواندن و احضار سپاهیان یا گناهکاران و یا مدعی علیهم فرستادندی .- آردل بی چوب ؛ کنایه از بول است آنگاه که تنگ گیرد کسی را.
فراشیانلغتنامه دهخدافراشیان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 31هزارگزی شمال جغتای و پنج هزارگزی شمال راه آهن . جلگه ومعتدل و دارای 910 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات
فراشیدنلغتنامه دهخدافراشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) لرزیدن و خود را به هم کشیدن در ابتدای تب باشد و آن را فراشا و به عربی قشعریره خوانند. (برهان ). افراشیدن . فراخیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراشا شود.
جاروفراشیلغتنامه دهخداجاروفراشی . [ ف َرْ را ] (اِ مرکب ) قسمی جارو. نوعی جارو که دارای دسته ٔ بلند باشد.
بادکش فراشیلغتنامه دهخدابادکش فراشی . [ ک َ / ک ِ ش ِ ف َرْ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از بادکش بزرگ . (آنندراج ).