فرادادنلغتنامه دهخدافرادادن . [ف َ دَ ] (مص مرکب ) به سویی متوجه کردن . پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم : گوش فرادادم . || شرح دادن و بیان کردن : تفصیل حال وی فرادهم . (تاریخ بیهقی ). || گردانیدن ونمودن : چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله ب
فرادادنفرهنگ فارسی عمید۱. دادن.۲. شرح دادن؛ بیان کردن.۳. گردانیدن.⟨ پشت فرادادن: (مصدر لازم) پشت گرداندن و فرار کردن.
روزاروزلغتنامه دهخداروزاروز. (ق مرکب ) روزبروز: المیاومه ؛ چیزی بروزاروز فرادادن . (تاج المصادر بیهقی ).
مثالثةلغتنامه دهخدامثالثة. [ م ُ ل َ ث َ ] (ع مص ) چیزی به ثلث فرادادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نیوشهفرهنگ فارسی عمید۱. گوش فرادادن به سخن کسی.۲. دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن؛ استراق سمع.۳. آهسته گریستن.۴. بهصورتی که در گلو گرفتگی ایجاد شود.
احصاصلغتنامه دهخدااحصاص . [ اِ ] (ع مص ) بهره ٔ کسی را دادن . (منتهی الارب ). بخش کسی را دادن . حصه ٔ کسی فرادادن . (تاج المصادر). نصیب کسی دادن . || معزول کردن کسی را از کار. (منتهی الارب ). عزل کردن کسی را از کاری .