فخمیدهلغتنامه دهخدافخمیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) پنبه ای که تخم آن را برآورده باشند. (فهرست مخزن الادویه ). زده . فخمده .فلخیده . فلخمیده . (یادداشت بخط مؤلف ). خلف تبریزی آرد: پنبه ای را گویند که پنبه دانه ٔ آن را جدا کرده وبرآورده باشند و هنوز حلاجی نکرده
فخمدهلغتنامه دهخدافخمده . [ ف َ م ِ دَ / دِ ] (ن مف ) فخمیده . زده . محلوج . فلخیده . فلخمیده . (یادداشت بخط مؤلف ). پنبه را گویند که پنبه دانه از آن بیرون آورده باشند. (برهان ). رجوع به فخمیده شود.
فخمدهلغتنامه دهخدافخمده . [ ف َ م ِ دَ / دِ ] (ن مف ) فخمیده . زده . محلوج . فلخیده . فلخمیده . (یادداشت بخط مؤلف ). پنبه را گویند که پنبه دانه از آن بیرون آورده باشند. (برهان ). رجوع به فخمیده شود.
فرخمیدهلغتنامه دهخدافرخمیده . [ ف َخ َ دَ / دِ ] (ن مف ) محلوج . پنبه ٔ زده . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فخمیدن ، فخمیده و فرخمیدن شود.
محلوجلغتنامه دهخدامحلوج . [ م َ ] (ع ص ) حلیج . (منتهی الارب ). قطن محلوج ، پنبه که از پنبه دانه بیرون کرده باشند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پنبه ٔ زده . پنبه ٔ دانه بیرون کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پنبه ٔ بریده . مهذب الاسماء). پنبه ٔ زده شده و بخیده و حلاجی کرده شده ٔ آماده برا
برچیدنلغتنامه دهخدابرچیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برچدن . چیدن . رجوع به چیدن و برچدن شود. || انتخاب کردن . برگزیدن . منتخب کردن . (ناظم الاطباء) : برچید او را از میان امتی که شراره ریزاست آتشش . (تاریخ بیهقی ص 308). صلوة باد بر او و بر
زدهلغتنامه دهخدازده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است . (برهان ). خورده شده . (آنندراج ). خورده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده . (جهانگیری ) : ای زده چون عقل و روح لقمه ٔ انوار علم