فتائل الرهبانلغتنامه دهخدافتائل الرهبان . [ ف َ ءِ لُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است بقدر ذرعی ،تیره رنگ و مایل به سفیدی ، و برگش مانند برگ حنا و کوچکتر از آن ، گلش زرد و مجتمع و تخمش مانند تخم تره تیزک و بیخش خوشبو، منبتش کنار دریاها، و گرم و خشک وبغایت مقوی باه و رافع زکام و عسرالنفس و سرفه و ربو و ر
فتائل الرهبانفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با ساقههای بلند مایل به سفید، گلهای زرد، و طعمی تلخ که در ساحل دریا یا رودخانه میروید و در طب قدیم برای معالجۀ زکام، سرفه، و تنگینفس به کار میرفته.
فتاللغتنامه دهخدافتال . [ ف َ / ف ِ ] (اِمص ) از هم گسستن . بریدن و شکستن . پیچیدگی . (برهان ). || (نف مرخم ) پراکنده ، گسلنده و کشنده . (فرهنگ اسدی ). در این معنی بصورت پساوند فاعلی استعمال شودو مرخم فتالنده است ، مانند گهرفتال و زره فتال . در حاشیه ٔ فرهنگ
فتاللغتنامه دهخدافتال . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) خلیل بن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی . او راست : شرح بر الدر المختار، شرح بر دلائل الاسرار و لامیه ٔ ابن الوردی و تألیفات دیگر. وی به سال 1186 هَ .ق . در شهر دمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی ج <span class="hl" dir="
فتاللغتنامه دهخدافتال . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمدبن علی ، حافظ واعظ، مکنی به ابوعلی و ملقب به فتال . از مردم نیشابور است . او راست : روضةالواعظین ، که بین ارباب موعظه و تذکیر مشهور است . و التنویر فی معانی التفسیر. (از روضات الجنات چ سنگی ص 591<
فتاللغتنامه دهخدافتال . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) مبالغت درفَتْل . (اقرب الموارد). رجوع به فَتْل شود. || کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله میکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ). بلبل . (اقرب الموارد).
زنجبیلةلغتنامه دهخدازنجبیلة. [ زَ ج َ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است و آن را فتائل الرهبان نامند، لغت مصری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).