غلیزلغتنامه دهخداغلیز. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) لعاب . لعاب دهان بچه . گلیز. (برهان قاطع). رجوع به غلیزبند، گلیز و گلیزبند شود.
غلزلغتنامه دهخداغلز. [ غ ُ ] (اِخ ) جایی است در دیار غطفان که به قولی وقعه ٔ حصین بن حمام مری در آنجا اتفاق افتاد. (از معجم البلدان ).
غلظلغتنامه دهخداغلظ. [ غ َ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الارض الخشنة. (اقرب الموارد).
غلظلغتنامه دهخداغلظ. [ غ ِ ل َ] (ع مص ، اِ مص ) سطبر گردیدن . درشت شدن . (منتهی الارب ). به معانی غلظة (مثلثة). (منتهی الارب ). سطبر شدن .(مصادر زوزنی ). سطبری . (غیاث اللغات ). غِلاظَة. (اقرب الموارد). درشتی . کلفتی . سطبرا. ضخامت . زفتی . || بیدادگری . خطا. (دزی ج <span class="hl" dir="ltr
غلیظلغتنامه دهخداغلیظ. [ غ َ ] (ع ص ) گنده و سطبر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) . ستبر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (مجمل اللغة). ج ، غِلاظ. (المنجد) (مهذب الاسماء). مقابل رقیق و باریک . ذوالغلاظة. (از اقرب الموارد). ضد رقیق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل تُنُک . خشن . کلفت . ضد گشاده و شُ
غلیزبندلغتنامه دهخداغلیزبند. [ غ َ / غ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) پیش بند شیرخوارگان که آب دهانشان بر وی افتد. سینه بندی است که بر سینه و شکم طفل پوشند تا با لعاب دهان و شیر برگردانیده دیگر جامه ها را نیالاید. گلیزبند. غلیظبند نیز نویسند و آن صورت عربی است که به کلمه دا
غلیزنلغتنامه دهخداغلیزن . [ غ َ زَ ] (اِ) غلیژن . (برهان قاطع). غریزن یعنی گل سیاه که ته حوض ماند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). رجوع به غلیژن و غریزن شود.
غلیزهلغتنامه دهخداغلیزه . [ غ َ زَ ] (اِخ ) غلیجه . غلچه . قومی در افغانستان . رجوع به غلچه (اِخ ) شود.
غلیظآبلغتنامه دهخداغلیظآب . [ غ َ ](اِ مرکب ) غلیظآبه . لعاب که از دهان گاو یا اطفال وجز آن آید. غلیز. گلیز. رجوع به غلیز و گلیز شود.
غلیظآبهلغتنامه دهخداغلیظآبه . [ غ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) غلیظآب . رجوع به غلیظآب ، غلیز و گلیز شود.
لعابلغتنامه دهخدالعاب . [ ل ُ ] (ع اِ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه . بفج . برغ . (منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق . بزاق . بصاق . غلیز. آب دهان را لعاب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لیزآبه . و ان علق (الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه . (ابن البیطار).از شرف مدح تو در کام من
غلیزبندلغتنامه دهخداغلیزبند. [ غ َ / غ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) پیش بند شیرخوارگان که آب دهانشان بر وی افتد. سینه بندی است که بر سینه و شکم طفل پوشند تا با لعاب دهان و شیر برگردانیده دیگر جامه ها را نیالاید. گلیزبند. غلیظبند نیز نویسند و آن صورت عربی است که به کلمه دا
غلیزنلغتنامه دهخداغلیزن . [ غ َ زَ ] (اِ) غلیژن . (برهان قاطع). غریزن یعنی گل سیاه که ته حوض ماند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). رجوع به غلیژن و غریزن شود.
غلیزهلغتنامه دهخداغلیزه . [ غ َ زَ ] (اِخ ) غلیجه . غلچه . قومی در افغانستان . رجوع به غلچه (اِخ ) شود.