غلواءلغتنامه دهخداغلواء. [ غ ُ ل َ / ل ُ ] (ع اِمص ) سرکشی و از حد درگذشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غُلُوّ. (اقرب الموارد). الغلو و هو التجاوز. یقال : خفف من غلوائک . (تاج العروس ) : و مستی بدان سبب اختیار میکنم مگر از غلوای آن در د
غلیواژلغتنامه دهخداغلیواژ. [ غ َ لی ] (اِ) بمعنی غلیواج . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). غلیواز. (غیاث اللغات ). کلیواج . کلیواژ. خاد. زغن . مرغ گوشت ربا. موش گیر. کورکوره . غلیو. (برهان قاطع). پند. بند. حِدَاءَة. رجوع به غلیواج و زغن شود : ای بچه ٔ حمدونه غلیواژ غل
غلواتلغتنامه دهخداغلوات . [ غ َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ غَلوَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَلوَة شود.
غلواءلغتنامه دهخداغلواء. [ غ ُ ل َ / ل ُ ] (ع اِمص ) سرکشی و از حد درگذشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غُلُوّ. (اقرب الموارد). الغلو و هو التجاوز. یقال : خفف من غلوائک . (تاج العروس ) : و مستی بدان سبب اختیار میکنم مگر از غلوای آن در د
غلوانلغتنامه دهخداغلوان . [ غ ُل ْ ] (ع اِ) اول جوانی و سرعت آن . کذا غلوان الامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). غُلَواء. غُلْواء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ َل ْوْ ] (ع مص ) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ): غلا الرامی بالسهم غَلْواً وغُلُوّاً؛ رمی به اقصی الغایة، و عبارة القاموس «رفع یدیه لاقصی الغایة». (اقرب الموارد). تیر به هوا درانداختن تا کدام دورتر شود.
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الناعطیة. من ربات النسک و الزهد و الفصاحة و البلاغة کانت تعتنق الغالیة (فرقة من الشیعة). (اعلام النساء ج 3 ص 1401). من نساء الغالیة. (البیان و التبیین ج 1</
غلواتلغتنامه دهخداغلوات . [ غ َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ غَلوَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَلوَة شود.
غلواءلغتنامه دهخداغلواء. [ غ ُ ل َ / ل ُ ] (ع اِمص ) سرکشی و از حد درگذشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غُلُوّ. (اقرب الموارد). الغلو و هو التجاوز. یقال : خفف من غلوائک . (تاج العروس ) : و مستی بدان سبب اختیار میکنم مگر از غلوای آن در د
غلوانلغتنامه دهخداغلوان . [ غ ُل ْ ] (ع اِ) اول جوانی و سرعت آن . کذا غلوان الامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). غُلَواء. غُلْواء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).