غلقلغتنامه دهخداغلق . [ غ َ ل ِ ] (ع ص ) سخن دشوار و مشکل . (منتهی الارب ): کلام غلق ؛ سخن مشکل . (از اقرب الموارد). || آنکه سخت مجادله کند. (دزی ج 2 ص 224).
غلقلغتنامه دهخداغلق .[ غ َ ] (ع مص ) غلق باب ؛ بستن در را. این کلمه لثغة یا لغت ردیه ای در اِغلاق است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دربستن . (غیاث اللغات ). || غلق در زمین ؛ دور رفتن . (منتهی الارب ). اِمعان . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بستگی در. اسم است اِغلاق را. (منتهی الارب ). بسته
غلقلغتنامه دهخداغلق . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلق رهن در دست مرتهن ؛ حق مرتهن گردیدن . و این وقتی باشد که راهن شروط فک رهن رابر وقت آن نتواند، و فی الحدیث : لایغلق الرهن ؛ ای لایهلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غلق نخلة؛ منقطع گردیدن بار درخت خرما از کرم افتادن در بیخ شاخ . (منتهی الار
غلقلغتنامه دهخداغلق . [ غ ُ ل ُ ] (ع ص ) باب غلق ؛ دری بسته . (مهذب الاسماء). در بسته . و آن فُعُل به معنی مفعول است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مغلق . (اقرب الموارد).
غلقلغتنامه دهخداغلق . [ غ ُل ْ ل ُ ] (ترکی ، اِ) حق العملی که فراش از کسی که برای او کار میکند میگیرد. قُلﱡق . || خدمتکاری . بندگی . || درتداول عامه جریمه ٔ مالیاتی است و گیرنده ٔ آن را غلقچی گویند. قُلﱡق : هم چوب را خورد و هم غلق را داد.
چغلیقلغتنامه دهخداچغلیق . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 89 هزارگزی شمال خاوری گنبد و 3 هزارگزی قره ناوه واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل که 546
یغلغلغتنامه دهخدایغلغ. [ ی َ ل َ / ل ِ ] (ترکی ، اِ) تیر پیکان دار.(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) : پَرّ کرکس بین به رنگ خرمگس یغلغی را کزکمان خواهد گشاد. خاقانی .و رجوع به یغلق شود. || ظ
یغلقلغتنامه دهخدایغلق . [ ی َ ل ِ ] (ترکی ، اِ) یغلغ. تیر پیکان دار: به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی که از وی یغلق و یاسج همی بارید چون باران . مجیر بیلقانی .بر یغلقت ز بچه ٔ سیمرغ شش پر است گرچه ملوک جز تو در این عرصه دیگرند.
غلکلغتنامه دهخداغلک . [ غ ُل ْ ل َ ] (اِ) کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن کنند، و تمغاچیان و راهداران و غیرهم زری که از مردم بگیرند در آن کوزه ریزند، و در بعضی از مزارها و بقعه ها نیز هست که مجاوران و خدمه ٔ آنجا زر خیرات و نذورات در آن ریزند و در قمارخانه ها معمول و «غل
یغلغفرهنگ فارسی عمیدتیر پیکاندار: ◻︎ پرّ کرکس بین به رنگ خرمگس / یغلغی را کز کمان خواهد گشاد (خاقانی: لغتنامه: یغلغ).
غلقةلغتنامه دهخداغلقة. [ غ َ ق َ ](ع اِ) یا غِلقَة همان غَلقی ̍ است . رجوع به غلقی شود. || فضای محصور. باغ محصور بوسیله ٔ دیوار. ج ، غِلَق . (دزی ج 2 ص 224). غَلق . (دزی ج 2 ص <span class="hl
غلقیلغتنامه دهخداغلقی . [ غ َ قا ] (ع اِ) درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل «غلقا» (= غَلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جمله ٔ یتوعات است ؛ یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیره ٔ سفیدی مانند شیر
اغلاقلغتنامه دهخدااغلاق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَلَق ، یعنی آنچه در را با آن بندند و با کلید آن را گشایند. (از اقرب الموارد).
فلجملغتنامه دهخدافلجم . [ ف َ ج َ ] (اِ) قفل و غلق در باشدیعنی زنجیر دروازه و کلیدان ، و به این معنی با خای نقطه دار هم هست . (برهان ). رجوع به فلج و فلخم شود.
قلقچیلغتنامه دهخداقلقچی . [ ق ُل ْ ل ُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) گیرنده ٔ جریمه ٔ مالیاتی . || نوکر. خدمتکار. (آنندراج ). رجوع به قلق و غلق شود.
فلجلغتنامه دهخدافلج . [ ف َ ] (اِ) زنجیر در. کلیدان در. غلق . (یادداشت مؤلف ) : در به فلجم کرده بودم استواردر کلیدان اندرون هشتم مدنگ . علی قرط اندکانی .دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.<
غلقةلغتنامه دهخداغلقة. [ غ َ ق َ ](ع اِ) یا غِلقَة همان غَلقی ̍ است . رجوع به غلقی شود. || فضای محصور. باغ محصور بوسیله ٔ دیوار. ج ، غِلَق . (دزی ج 2 ص 224). غَلق . (دزی ج 2 ص <span class="hl
غلقیلغتنامه دهخداغلقی . [ غ َ قا ] (ع اِ) درختی است که بدان پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). صاحب برهان قاطع ذیل «غلقا» (= غَلقی ̍) گوید: غلقا گیاهی است شبیه به کبر، و شاخ و برگ وی گرد باشد و از جمله ٔ یتوعات است ؛ یعنی چون شاخ آن را میشکنند یا برگ آن را از شاخ جدا میکنند شیره ٔ سفیدی مانند شیر
تغلقلغتنامه دهخداتغلق . [ ت ُ ل ُ ] (اِ) بمعنی سردار از لغات ترکی نوشته شد و نام پادشاهی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
فیروزشاه تغلقلغتنامه دهخدافیروزشاه تغلق . [ هَِ ت ُ ل ُ ] (اِخ ) از شاهان دهلی بوده که در 1351 م . جلوس کرده و در ایجادو تعمیر ابنیه و شهرها و مساجد اهتمام ورزید. وفات وی را به سال 1388 م . نوشته اند. (از اعلام المنجد).
یغلقلغتنامه دهخدایغلق . [ ی َ ل ِ ] (ترکی ، اِ) یغلغ. تیر پیکان دار: به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی که از وی یغلق و یاسج همی بارید چون باران . مجیر بیلقانی .بر یغلقت ز بچه ٔ سیمرغ شش پر است گرچه ملوک جز تو در این عرصه دیگرند.
منغلقلغتنامه دهخدامنغلق . [ م ُ غ َ ل ِ ] (ع ص ) دربسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغلاق شود.
مغلقلغتنامه دهخدامغلق . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) تیری است از تیرهای قمار یا تیر هفتم در مضعف قمار. ج ، مغالیق ، مغالق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند مغالق از صفات تیرهایی است که به هدف خورد و از نامهای آن نیست .(از اقرب الموارد). || کلیدان . (ناظم الاطباء).