غلاتلغتنامه دهخداغلات . [ غ َل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ غَلَّة، به معنی درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . (منتهی الارب ). رجوع به غلة شود: راهها بسته شد و ماده ٔ غلات و اقوات منقطع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ
غلاتلغتنامه دهخداغلات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غالی ، از حد درگذشتگان . || کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند. رجوع به غلاة شود.
غلاتفرهنگ فارسی عمید= غَله⟨ غلات اربعه: (فقه) گندم، جو، خرما، و کشمش که زکات به آنها تعلق میگیرد.
غلاتفرهنگ فارسی عمید۱. کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند.۲. فرقهای از شیعه که به علیبن ابیطالب نسبت الوهیت میدهند.
غلاطلغتنامه دهخداغلاط. [ غ ِ ] (ع مص )به معنی مغالطه است . (منتهی الارب ). مصدر دوم باب مفاعله به معنی به غلط انداختن و یکدیگر را غلط دادن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به مغالطه شود.
غلاتیالغتنامه دهخداغلاتیا. [ غ َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گالاثی . رجوع به گالاثی و قاموس الاعلام ترکی شود.
غلاتیالغتنامه دهخداغلاتیا. [ غ َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گالاثی . رجوع به گالاثی و قاموس الاعلام ترکی شود.
داود دوغلاتلغتنامه دهخداداود دوغلات . [ وو دِ ] (اِخ ) (امیر...) از اعیان و امراء الوس جغتای و از معاصران امیر تیمور گورگان است و در تاجگذاری وی شرکت داشته است . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 388 و 4
قمرالدین دوغلاتلغتنامه دهخداقمرالدین دوغلات . [ ق َ م َ رُدْ دی ] (اِخ ) یکی از سرداران مغولستان .الیاس خواجه خان درجته به سال 765 ق . بدست وی به قتل رسید. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 92، <span class="hl"
مغلاتلغتنامه دهخدامغلات . [ م ُ غ َل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ مُغَل ّ. (اقرب الموارد). به معنی مستغلات است . (از المنجد). و رجوع به مغل و مستغلات شود.
مستغلاتلغتنامه دهخدامستغلات . [ م ُ ت َ غ َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستغل . آنچه از محصول زمین و از قبیل آن بدست آید. (اقرب الموارد). برای اطلاع بر کیفیت مستغلات از نظر مالیاتی رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 2 ص 94 شود. || هر مل
اطرغلاتلغتنامه دهخدااطرغلات . [ اُرُ غ ُل ْ لا ] (معرب ، اِ) فاخته . || قمری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . قماری . (اقرب الموارد). || دبسی است که در گردن طوق دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صلاصل که در گردن طوق دارند،و ندانم که معرب است یا تازی . (از اقرب الموارد).