غرابیلغتنامه دهخداغرابی . [ غ ُ بی ی ] (ع اِ) نوعی از خرما. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || نوعی نان شیرینی . غرابیه . غرابیا.
غرابیلغتنامه دهخداغرابی . [ غ ُ بی ی ] (اِخ ) موضعی است در راه یمن . (منتهی الارب ). از قلعه های بلاد یمن است . (معجم البلدان ). || ریگزار معروفی است در راه مصر، میان قطیه وصالحه که راهی صعب العبور است . (از معجم البلدان ).
غرابیلغتنامه دهخداغرابی . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، و در 5000 گزی جنوب باختری هندیجان و در 1000 گزی خاوری راه اتومبیل رو هندیجان به خلیج فارس واقع است . دشت و گرمسیر و مالاریائی است
غرابیلغتنامه دهخداغرابی . [ غ ُ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب به فرقه ٔ غرابیه . (انساب سمعانی ). رجوع به غرابیه شود.
پراکنۀ غیرآبیnon-aqueous dispersionواژههای مصوب فرهنگستانپراکنهای که در آن یک بسپار در مایعی آلی و فرّار، که حلاّل بسپار نیست، توزیع میشود
ریلبند غیرچوبیsubstitute tieواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع ریلبندی که از جنسی غیر از چوب ساخته شده باشد متـ . تراورس غیرچوبی
فراوردههای غیرچوبی جنگلnontimber forest productsواژههای مصوب فرهنگستانتمام فراوردههای جنگل بهغیراز فراوردههای چوبی، شامل صمغ، روغن، برگ، پوست درختان، قارچ و دیگر گیاهان متـ . فراوردههای خاص جنگل special forest products
غرابیبلغتنامه دهخداغرابیب . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غِربیب . (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) : و من الجبال جدد بیض و حمر مختلف الوانها و غرابیب سود. (قرآن 27/35). در ترکیب غرابیب سود (به معنی سیاه تند) سود بدل از غرابیب است
غرابیللغتنامه دهخداغرابیل . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غِربال . (اقرب الموارد) (دهار). غربیلها. رجوع به غربال شود.
غرابینلغتنامه دهخداغرابین . [ غ َ ] (ع اِ) جج ِ غراب . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (المنجد) (تاج العروس ). در اقرب الموارد غرابین به ضم اول آمده است و ظاهراً غلط چاپی است . غرابین جمع غِربان است و آن جمع غراب است .
غرابیهلغتنامه دهخداغرابیه . [ غ ُ ی َ ] (اِ) قسمی شیرینی . نوعی نان قندی است که از آرد بادام کنند. غرابی . غرابیا.
غرابیةلغتنامه دهخداغرابیة. [ غ ُ بی ی َ ] (اِخ )یکی از فرق نه گانه از فرقه ٔ ثالثه ٔ شیعه باشند از غلات ، و ایشان گویند علی بن ابی طالب به زاغ ماند. (بیان الادیان ). صاحب الفرق بین الفرق گوید: غرابیه گروهی هستند که گفتند خدای بزرگ و ارجمند جبرئیل را به مژده ٔ پیغمبری به سوی علی فرستاد و او در ر
انجیر بستیلغتنامه دهخداانجیر بستی . [ اَ رِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی انجیر که در ذخیره ٔ خوارزمشاهی مکرر نام آن چون دارویی در بعض معجونها و غیره برده میشود. منسوب به بُسْت از شهرهای خراسان که در خوبی معروف بوده . (از یادداشت مؤلف ) : غرابی که با تندرستی بود<br
زاردلغتنامه دهخدازارد. [ رِ ] (اِخ ) (به معنی کثرت ) (سفر اعداد 21:12، سفر تثنیه 2:13). نهری است که از کوه عباریم خارج شده در بحیرةالموت بطرف جنوبی ارنون از
فایلغتنامه دهخدافای . (اِخ ) دهی از دهستان شاخه وبند (بلوک باوی )بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 62 هزارگزی خاور اهواز و 17 هزارگزی جنوب راه فرعی رامهرمز به اهواز واقع است . دشتی گرمسیر، مالاریایی و دارای <span class="hl" dir=
دره بیدلغتنامه دهخدادره بید. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب رامهرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقعدر 45هزارگزی شمال باختری رامهرمز و 12هزارگزی جنوب راه
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غراب جای گرفتم در این غراب . مسعودسعد.حشمتت را نخیز باز
غرابیبلغتنامه دهخداغرابیب . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غِربیب . (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) : و من الجبال جدد بیض و حمر مختلف الوانها و غرابیب سود. (قرآن 27/35). در ترکیب غرابیب سود (به معنی سیاه تند) سود بدل از غرابیب است
غرابیللغتنامه دهخداغرابیل . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غِربال . (اقرب الموارد) (دهار). غربیلها. رجوع به غربال شود.
غرابینلغتنامه دهخداغرابین . [ غ َ ] (ع اِ) جج ِ غراب . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (المنجد) (تاج العروس ). در اقرب الموارد غرابین به ضم اول آمده است و ظاهراً غلط چاپی است . غرابین جمع غِربان است و آن جمع غراب است .
غرابیهلغتنامه دهخداغرابیه . [ غ ُ ی َ ] (اِ) قسمی شیرینی . نوعی نان قندی است که از آرد بادام کنند. غرابی . غرابیا.