غدنگلغتنامه دهخداغدنگ . [ غ َ دَ ] (ص ) غدفره . ابله . جاهل . نادان . احمق و بی آرام و بی اندام . (برهان ) (آنندراج ). بی اندام و ابله طبع. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). مرد بی اندام و ابله و نامطبوع . (فرهنگ اوبهی ). شخص جانورطبع. (لسان العجم شعوری ). بی اندام . ابله دیدار <span class="h
غذنگلغتنامه دهخداغذنگ . [ غ َ ذَ ] (ص ) در فرهنگ نظام به معانی غدنگ (به دال ) آورده و به بیت همه چون غول بیابان ... استشهاد کرده و وجه اشتقاقی برای آن آورده است . رجوع به غدنگ شود.
غدانیلغتنامه دهخداغدانی . [ غ ُ نی ی ] (ع ص ) جوان نازک و نرم اندام : شاب غدانی ؛ جوانی نیکو و ناعم . (منتهی الارب )(آنندراج ). غدانی الشباب . در قول رؤبة آمده : بعد غدانی الشباب الابله ؛ مقصودش جوان تازه و با طراوت است . (از اقرب الموارد). || (ص نسبی ) منسوب به غدانةبن یربوع ، بطنی از تمیم ا
غذانیلغتنامه دهخداغذانی . [ غ َ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق از قریه ٔ غذانة است . ابوکامل بصری گوید: وی با ما به کتابت حدیث از شیوخ ما اشتغال داشت . (انساب سمعانی ورق 406 ب ).
غذانیلغتنامه دهخداغذانی . [ غ َ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به غذانة که از قرای بخاراست . (انساب سمعانی ورق 406 ب ).
چغیدنلغتنامه دهخداچغیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) به معنی سعی کردن و کوشش نمودن باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوشیدن و سعی کردن . (ناظم الاطباء). || دم زدن . (برهان ) (آنندراج ). دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). || چخیدن . ستیزه کردن و بر روی کسی جستن : خدایا راست گویم فت
غذنگلغتنامه دهخداغذنگ . [ غ َ ذَ ] (ص ) در فرهنگ نظام به معانی غدنگ (به دال ) آورده و به بیت همه چون غول بیابان ... استشهاد کرده و وجه اشتقاقی برای آن آورده است . رجوع به غدنگ شود.
غدفرهلغتنامه دهخداغدفره . [ غ ُ ف َ رَ / رِ ] (ص ) غتفره . مردم جاهل و احمق و نادان و کودن و ابله . (برهان ) (آنندراج ). غدنگ . (برهان ذیل غدنگ ). رجوع به غتفره شود.
ابومرهلغتنامه دهخداابومره . [ اَ م ُرْ رَ ] (اِخ ) کنیت ابلیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). شیطان . ابولبینی . ابلیس . عزازیل .خناس . ابوخلاف . بومره . شیخ نجدی . ابوالعیزار. دیو:همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر.<
کاکلغتنامه دهخداکاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر. || مردم که آدمی باشد. (برهان ) (ناظ
ابلهلغتنامه دهخداابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چُلمن . گاوریش . کون خر. بی