غادیلغتنامه دهخداغادی . (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از غدو. شیر بیشه . (منتهی الارب ). || در بامداد رونده . || رفت و آمد کننده . (اقرب الموارد).
غیاضیلغتنامه دهخداغیاضی .(اِخ ) دهی است از دهستان خنافره ٔ بخش شادگان شهرستان خرمشهر که نزدیک شادگان ، کنار راه اتومبیل رو شادگان به آبادان قرار دارد. دشت و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 703 تن است که به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه ٔ جراحی تأمین میشود
غاذیلغتنامه دهخداغاذی . (ع ص ) هو غاذی مال ؛ او نگهبان و نیکوکننده ٔ شتران است . (منتهی الارب ). || زخمی که خشک نشود. (از تاج العروس ).
غاضیلغتنامه دهخداغاضی .(ع ص ) شتری که درخت غضا خورد. || تاریک وروشن . (از اضداد). (کنزاللغة). رجوع به غاض شود.
غادیةلغتنامه دهخداغادیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) ابر بامدادی . (منتهی الارب ). ج ، غادیات و غوادی . (مهذب الاسماء). ابر که بامداد برآید. (دهار). ابری که بامداد پیدا شود. (غیاث از لطائف و صراح ). || باران بامدادی . (منتهی الارب ). باران بامداد. باران صبحگاهی . باران بامدادین . (دستور اللغة). ضد رائح
غادیهفرهنگ فارسی معین(یِ یا یَ) [ ع .غادیة ] 1 - (اِ.) ابر بامدادی . ج . غادیات و غوادی . 2 - بامداد. 3 - (اِفا.) مؤنث غادی ، در بامداد رونده .
اضارعلغتنامه دهخدااضارع . [ اَ رِ ] (اِخ ) برکه ای است از کنده های اعراب در سمت غربی راه حاجیان که متنبّی آنرا در این بیت آورده است :و مسی الجمیعی دئدأهاو غادی الاضارع ثم الدنا.(از معجم البلدان ).
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمد المعتمد علی اﷲبن ابی عمرو عبّاد المعتضد باﷲبن الظافر المؤید باﷲ ابی القاسم محمد قاضی اشبیلیه ابن ابی الولید اسماعیل بن قریش بن عبادبن عمروبن اسلم بن عمروبن عطاف بن نعیم اللخمی . از وُلد نعمان بن منذر لخمی . آخرین از ملوک حیره .ابن
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از راسته ٔ گوشت خواران جزو ت
غادیةلغتنامه دهخداغادیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) ابر بامدادی . (منتهی الارب ). ج ، غادیات و غوادی . (مهذب الاسماء). ابر که بامداد برآید. (دهار). ابری که بامداد پیدا شود. (غیاث از لطائف و صراح ). || باران بامدادی . (منتهی الارب ). باران بامداد. باران صبحگاهی . باران بامدادین . (دستور اللغة). ضد رائح
غادیهفرهنگ فارسی معین(یِ یا یَ) [ ع .غادیة ] 1 - (اِ.) ابر بامدادی . ج . غادیات و غوادی . 2 - بامداد. 3 - (اِفا.) مؤنث غادی ، در بامداد رونده .