عیانلغتنامه دهخداعیان . (ع اِ) یقین در دیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یقین و یقین در دیدار و مشاهده و ظاهر و آشکار و دیدار به چشم . (ناظم الاطباء)
عیانلغتنامه دهخداعیان . (ع مص ) به چشم دیدن . (از اقرب الموارد). رویاروی چیزی را دیدن . (دهار). دیدن به چشم . (غیاث اللغات ). مُعاینه . رجوع به معاینه شود.
عیانلغتنامه دهخداعیان . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) شهری است به یمن از ناحیه ٔ مخلاف جعفر. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
هان و هین کردنلغتنامه دهخداهان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هین .ناصرخسرو.
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ). قلعه ای است از قلاع ذمار در یمن ازآن ِ فرزندان عمران بن زید. (از معجم البلدان ).
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (اِخ ) موضعی است در دیار بنی حارث بن کعب بن خزاعة، و نام آن در شعر مسیب بن علس آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (ع مص ) خبر آوردن برای قوم . || جاسوس و عین شدن بر قوم . (از اقرب الموارد). دیدبانی کردن . (دهار): بعثنا عیانةً؛ جاسوس فرستادیم تا خبر آرد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چشم زخم شدن . (آنندراج ).
علی فارسیلغتنامه دهخداعلی فارسی . [ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) ابن بیان فارسی . مشهور به عیان . رجوع به علی عیان شود.
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ). قلعه ای است از قلاع ذمار در یمن ازآن ِ فرزندان عمران بن زید. (از معجم البلدان ).
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (اِخ ) موضعی است در دیار بنی حارث بن کعب بن خزاعة، و نام آن در شعر مسیب بن علس آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (ع مص ) خبر آوردن برای قوم . || جاسوس و عین شدن بر قوم . (از اقرب الموارد). دیدبانی کردن . (دهار): بعثنا عیانةً؛ جاسوس فرستادیم تا خبر آرد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چشم زخم شدن . (آنندراج ).
رعیانلغتنامه دهخدارعیان . [ رُع ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ راعی ، به معنی ولی و امیر و چراننده و نگهدارنده . (آنندراج ). رجوع به راعی شود.
شکاعیانلغتنامه دهخداشکاعیان . [ ش ُ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ شُکاعی ̍. دو بوته ٔ چرخله . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکاعی شود.
متداعیانلغتنامه دهخدامتداعیان . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ متداعی . و رجوع به ماده ٔ بعد و متداعی شود.
نعیانلغتنامه دهخدانعیان . [ ن ُ ] (ع مص ) نَعْی ْ. نَعی ّ. (منتهی الارب ) (متن اللغة). رجوع به نَعی ّ شود.
نوجه ده شجاعیانلغتنامه دهخدانوجه ده شجاعیان . [ ن َ ج ِ دِ هَِ ش ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر، در 3500گزی شمال کلیبر و 3500گزی جاده ٔ کلیبر به اهر، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" d