عیادفرهنگ فارسی عمید۱. به احوالپرسی مریض رفتن.۲. بهسوی کسی یا چیزی بازگشتن.۳. دوباره شروع کردن.۴. بازگشت.
عیادلغتنامه دهخداعیاد. (ع مص ) بیمارپرسی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دیدار کردن از بیمار. (از اقرب الموارد). عیادة. عَود. عُوادة. رجوع به عَوْد و عوادة و عیادة شود.
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
عیادتلغتنامه دهخداعیادت . [ دَ ] (ع اِمص ) عیادة.بیمارپرسی . (غیاث اللغات ). بیمارپرسی و رفتن به احوال پرسی بیمار. (ناظم الاطباء). و رجوع به عیادة شود : تو که بونصری به بهانه ٔ عیادت نزدیک خواجه ٔ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی ص 368). عبدوس را
عیادةلغتنامه دهخداعیادة. [ دَ ] (ع مص ) بیمارپرسی نمودن . (منتهی الارب ). بیمار پرسیدن . (دهار). به دیدار بیمار رفتن . (از اقرب الموارد). عیادت . عَود. عیاد. عُوداة. رجوع به عیادت و عَوْد و عیاد و عوادة شود.
عیادیلغتنامه دهخداعیادی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) علی بن عبدالصادق ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی عیادی شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عیاد اسکندری ، مشهور به ابن قیم . رجوع به علی اسکندری (ابن عیاد...) شود.
علیلغتنامه دهخداعلی .[ ع َ ] (اِخ ) ابن قیم علی بن عیاد اسکندری ، مشهور به ابن قیم . رجوع به علی اسکندری (ابن عیاد...) شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عیاد تستری (شوشتری ) بکری فاسی مغربی . رجوع به علی تستری بود.
علی فاسیلغتنامه دهخداعلی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن عیاد تستری (شوشتری ) بکری فاسی مغربی . رجوع به علی تستری شود.
علی بکریلغتنامه دهخداعلی بکری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن عیاد تستری بکری فاسی مغربی . رجوع به علی تستری شود.
عیادت کردنلغتنامه دهخداعیادت کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدار کردن . به دیدار کسی رفتن . بیمارپرسی . به پرسش بیمار رفتن .- عیادت بیمار کردن ؛ رفتن برای احوالپرسی و ملاقات بیمار. (ناظم الاطباء) : عیادت دل بیمار من کند قدمش که از زمین
عیادتلغتنامه دهخداعیادت . [ دَ ] (ع اِمص ) عیادة.بیمارپرسی . (غیاث اللغات ). بیمارپرسی و رفتن به احوال پرسی بیمار. (ناظم الاطباء). و رجوع به عیادة شود : تو که بونصری به بهانه ٔ عیادت نزدیک خواجه ٔ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی ص 368). عبدوس را
عیادةلغتنامه دهخداعیادة. [ دَ ] (ع مص ) بیمارپرسی نمودن . (منتهی الارب ). بیمار پرسیدن . (دهار). به دیدار بیمار رفتن . (از اقرب الموارد). عیادت . عَود. عیاد. عُوداة. رجوع به عیادت و عَوْد و عیاد و عوادة شود.
عیادیلغتنامه دهخداعیادی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) علی بن عبدالصادق ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی عیادی شود.
اعیادلغتنامه دهخدااعیاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عید، روز فراهم آمدن قوم . روز جشن اهل اسلام . (آنندراج ). ج ِ عید. (ناظم الاطباء). ج ِعید، خوی گرفته و هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن و روز فراهم آمدن قوم و روز جشن اهل اسلام . در اصل واوی است و به یاء جمع بندند بجهت لازم بودن