عنبردانلغتنامه دهخداعنبردان . [ عَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) به معنی عنبرچه است .(از ناظم الاطباء). رجوع به عنبرچه شود : ز عنبردان که بودش گوهرآگین بیاض سینه اش را لوح زرین . محسن تأثیر (از آنندراج ).عیان باشد ز لوح آن تن صاف چو عنبردا
انباردانلغتنامه دهخداانباردان . [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ینجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
انبریدنلغتنامه دهخداانبریدن . [ اَم ْ ب َ دَ ] (مص ) انباریدن . (مجمع الفرس ). رجوع به انباریدن شود.