علنلغتنامه دهخداعلن . [ ع َ ل َ ] (از ع ،ص ، اِ) مأخوذ از عربی ، با تغییر حرکت لام از کسره به فتحه . آشکارا. ضد سرّ. (غیاث اللغات و آنندراج از صراح و شرح نصاب ). و رجوع به عَلِن شود : سیر جان هر کس نبیند جان من لیک سیر جسم باشد در علن .م
علنلغتنامه دهخداعلن . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) پیدا گردانیدن . (از منتهی الارب ). پیدا و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). || آشکار گردیدن .(منتهی الارب ). پدید آمدن و پخش شدن (خلاف نهان شدن ). (از اقرب الموارد). و رجوع به عَلانیة و عُلون شود.
علنلغتنامه دهخداعلن . [ ع َ ل ِ ] (ع ص ) آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). ظاهر و منتشر و خلاف مخفی . (از اقرب الموارد).و متداول فارسی زبانان ، عَلَن . رجوع به عَلَن شود.
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
هلنلغتنامه دهخداهلن . [ هَِ ل ِ ] (اِخ ) قهرمانی است که نژاد یونانی خود را منسوب به او میداند و نام او را بر خود می نهاده است . او را پسر دوکالیون و نیز پسر پرومته دانسته اند.در افسانه های یونان معروف است که او با الهه ای به نام اوزئیس ازدواج کرد و از او پسرانی به وجود آمدند که شاخه های معرو
هلنلغتنامه دهخداهلن . [هَِ ل ِ ] (اِخ ) در افسانه های یونان نام همسر منلاس بود که یونانیان به خاطر اوده سال در برابر تروا جنگیدند. گروهی او را دختر زئوس و گروهی دختر آفرودیت دانسته اند و در هر صورت نسب او درهم است و ایفی ژنی معروف را حاصل همبستری او باتزه دانسته اند. وی زیباترین زن زمان خود
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع َ ل َ دا ] (اِخ ) جایگاهی است ، و در شعر ذیل از راعی آمده است : تحملن َ حتی قلت لسن َ بوارحابذات العلندی حیث نام المفاخر.(از معجم البلدان ).
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع َ ل َدا ] (ع ص ) سطبر از هر چیزی . (منتهی الارب ). غلیظ از هر چیزی . و یا شتر و اسب ستبر و طویل و سخت . (از اقرب الموارد). علندی [ ع ُ ل َ دا / ع ُ ل ُ دا ] . || (اِ) درختی است خاردار. (منتهی الارب ). نوعی ازغضاة که دارای خار است
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع ُ ل َ دا ] (ع ص ) سطبر از هر چیزی . علندی [ ع َ ل َ دا / ع ُ ل ُ دا ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَل-ندی ̍ شود.
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع ُل ُ دا ] (ع ص ) ستبر از هر چیزی . (ناظم الاطباء). || شتر قوی آکنده گوشت . عُلادی . (منتهی الارب ).
علنکزلغتنامه دهخداعلنکز. [ ع َ ل َ ک َ ] (ع ص ) مرد درشت اندام سطبر و سخت و پرگوشت بزرگ جثه . (منتهی الارب ). مرد سخت و بزرگ . و نون آن زائد است . (از اقرب الموارد). عَلکز. و رجوع به عَلکز شود.
علونلغتنامه دهخداعلون . [ ع ُ ] (ع مص ) آشکارا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادرزوزنی ) (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و منتشر شدن . خلاف مخفی شدن . (از اقرب الموارد). || پیدا گردانیدن : علنته ؛ پیدا گردانیدم آنرا. لازم و متعدی است .(از منتهی الارب ). و نیز رجوع به عَلن و علانیة شود.
آشکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط نمایان، اظهرمنالشمس، جلوهگر، بدیهی، باین، بارز، مشهود، مرئی، پیدا، روشن، فاش، مبیّن، مبرهن، بیّن، هویدا، پدید، عیان، پدیدار، مکشوف، محسوس، متبلور، متجلی رُک، صریح، بیپرده، علنی▼ یقین مکشوفه، کشفشده علن، ظاهری
حذلغتنامه دهخداحذ.[ ح َذذ ] (ع مص ) بریدن از بیخ . (منتهی الارب ). بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به سرعت رفتن . || (اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: نزد عروضیان سقوط وتد مجموع از آخر جزء است و جزئی را که حذ در آن وقوع یافته اَحَذّ نامند. چنین است در «عنوان الشرف » و «جامعالصنائع». پس چون گرفته
پیداگردیدنلغتنامه دهخداپیداگردیدن . [ پ َ / پ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) علن . علانیة. عُلون . (منتهی الارب ). پیدا شدن . آشکار شدن : یکی اژدها گشت پیدا ز راه بکردش بما روز روشن سیاه . فردوسی .بیدار چو شید
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع َ ل َ دا ] (اِخ ) جایگاهی است ، و در شعر ذیل از راعی آمده است : تحملن َ حتی قلت لسن َ بوارحابذات العلندی حیث نام المفاخر.(از معجم البلدان ).
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع َ ل َدا ] (ع ص ) سطبر از هر چیزی . (منتهی الارب ). غلیظ از هر چیزی . و یا شتر و اسب ستبر و طویل و سخت . (از اقرب الموارد). علندی [ ع ُ ل َ دا / ع ُ ل ُ دا ] . || (اِ) درختی است خاردار. (منتهی الارب ). نوعی ازغضاة که دارای خار است
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع ُ ل َ دا ] (ع ص ) سطبر از هر چیزی . علندی [ ع َ ل َ دا / ع ُ ل ُ دا ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَل-ندی ̍ شود.
علندیلغتنامه دهخداعلندی . [ ع ُل ُ دا ] (ع ص ) ستبر از هر چیزی . (ناظم الاطباء). || شتر قوی آکنده گوشت . عُلادی . (منتهی الارب ).
علنکزلغتنامه دهخداعلنکز. [ ع َ ل َ ک َ ] (ع ص ) مرد درشت اندام سطبر و سخت و پرگوشت بزرگ جثه . (منتهی الارب ). مرد سخت و بزرگ . و نون آن زائد است . (از اقرب الموارد). عَلکز. و رجوع به عَلکز شود.
معلنلغتنامه دهخدامعلن . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آشکارکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آشکارکننده و فاش کننده و شایعکننده . (ناظم الاطباء). اعلان کننده . و رجوع به اعلان شود.
فاعلنلغتنامه دهخدافاعلن . [ ع ِ ل ُ ] (ع اِ) در علم عروض نام رکنی است از بحور شعرکه مرکب است از یک سبب خفیف و یک وتد، و بحر متدارک از آن تنها تقطیع میشود و بحر مدید از آن و فاعلاتن و بحر بسیط از آن و مستفعلن . (فرهنگ نظام ). و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم (بحر متدارک ) شود.
اعلندیکشنری عربی به فارسیاگهي دادن , اعلا ن کردن , انتشار دادن , اخطار کردن , خبر دادن , انتشاردادن , اشکارکردن , مدرک دادن , اظهار کردن , شناساندن , علنا اظهار داشتن , جار زدن