عصیبلغتنامه دهخداعصیب . [ ع َ ] (ع ص ) سخت دشوار. (ترجمان القرآن جرجانی ). سخت و دشوار. (دهار): یوم عصیب ؛ روز سخت گرم یا روز سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و نیز گویند: لیلة عصیب ، و عصیبة بکار نرود. (از اقرب الموارد) : و لما جأت رسلنا لوطاً سی ٔ بهم و ضاق بهم
عصیبلغتنامه دهخداعصیب . [ ع ُ ص َ ] (اِخ ) جائی است به بلاد مزینه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
عصیبفرهنگ فارسی معین(عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) نوعی خوراکی درست شده از روده گوسفند که آن را از دل و جگر انباشته باشند.
حسبلغتنامه دهخداحسب .[ ح َ س َ ] (حرف اضافه ) برحسب . به حسب . برطبق . مطابق . بروفق . به دستور. بنابر. موافق . حَسب : و بر حسب واقعه گویان . (گلستان ).سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند برحسب اختیار دوست .حافظ.
حسبلغتنامه دهخداحسب . [ ح َ ] (ع مص ) شمردن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). شمار. (منتهی الارب ). عدد. || مرده را در کفن پیچیده در گور کردن و یا دفن کردن مرده در سنگستان . (منتهی الارب ).
عصبلغتنامه دهخداعصب . [ ع ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ عَصیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عصیب شود.
عَصِيبٌفرهنگ واژگان قرآنسخت و دشوار (کلمه عصيب بر وزن فعيل به معناي مفعول از ماده عصب است که به معناي شدت است و يوم عصيب آن روزي است که به وسيله هجوم بلا آنقدر شديد شده باشد که عقدههايش بازشدني نيست و شدايدش آن چنان سر در يکديگر کردهاند که مانند کلاف سر در گم از يکديگر جدا و متمايز نميشوند )
رونجلغتنامه دهخدارونج . [ رَ وَ / رِ وَ ] (اِ) روده و امعای گوسفند را گویند که با گوشت و برنج و مصالح پر کرده باشند و به عربی عصیب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). امعای گوسفند که به گوشت و برنج و ادویه پر کنند و آن را جرغند و جگرآگند و زونج نیز گویند. (فرهنگ خطی
جگرآکندلغتنامه دهخداجگرآکند.[ ج ِ گ َ ک َ ] (اِ مرکب ) امعاء و روده ٔ گوسفند باشد که آنرا با گوشت و مصالح پر کرده باشند و بعربی عصیب خوانندش . (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً سختو. جهودانه . چرغند. رونج . کیپا. مبار. گدک . چرب روده . عصیب .نکانه . نقانق . زناج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
گوشت آکندلغتنامه دهخداگوشت آکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به گوشت . لقمه های نان که در میان آن گوشت نهند. ملحم . عصیب . (یادداشت مؤلف ). گوشت آگند.
تعصیبلغتنامه دهخداتعصیب . [ ت َ ] (ع مص ) عصابة بسر بازبستن . (تاج المصادر بیهقی ). عصابة بر سر بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || تاج بر سر نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || شمشیر بستن فلان را مانند تعمیم . (از اقرب الموارد). || شکم بستن از گرسنگی . (تاج المصادر ب