عصمتلغتنامه دهخداعصمت . [ ع ِ م َ ] (اِخ ) (خواجه ...) نام او خواجه عصمةاﷲ بخاری ، مشهور به خواجه عصمت است . وی شاعری ایرانی بود و در عهد تیموری میزیست . در نظم اشعار پیرو امیرخسرو دهلوی بود و مضامین و معانی او را عیناً در اشعار خود نقل میکرد. یکی از فاضلان درباره ٔ او چنین گفته است <span cla
عصمتلغتنامه دهخداعصمت . [ ع ِ م َ ] (ع اِمص ) عصمة. پاکدامنی و نبناد و ناآلودگی به گناه . (ناظم الاطباء). نگاهداری نفس از گناه . (فرهنگ فارسی معین ). بازداشتن خود را از گناه ، و به اصطلاح اطلاق این لفظ بر پاکی است که از ابتدای وجود تا انتهای عمر گناه کبیره خصوصاً زنا نکرده باشد. (غیاث اللغات
عصمتفرهنگ فارسی معین(عِ صْ مَ) [ ع . عصمة ] 1 - (اِمص .) پاک دامنی ، نگاهداری نفس از گناه و خطا. 2 - (اِ.) فرشتة اجتناب از گناه .
حشمتلغتنامه دهخداحشمت . [ ح َ ش َ م َ ] (ع اِ) حَشَمَة. حشم . حشمه ٔ مرد؛ چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند. خدمتکاران . تابعین . تبعه .
حشمتلغتنامه دهخداحشمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِ) شکوه . شکه . (لغت نامه ٔ اسدی ). احتشام . جاه و جلال . جاه . دبدبة. بزرگی . حرمت . احترام . آب . محل . قدر. منزلت . اعتبار. آب رو. شرم . (غیاث ) : ورا هر زمان پیش افراسیاب فزونتر بدی حشمت و جاه و آب . <p class="aut
اسمیثلغتنامه دهخدااسمیث . [ اِ ] (اِخ ) آدام . یکی از مشهورترین نویسندگان اسکاتلند. مولد وی 1723 م . در کیرکالدی و وفات 1790 در ادیمبورگ . او مدت مدیدی در دانشگاه گلاسکو و ادیمبورگ به تعلیم و تدریس پرداخت و کتابی موسوم به «قوا
اسمیثلغتنامه دهخدااسمیث . [ اِ ] (اِخ ) جان یکی از مشاهیر دریانوردان انگلیس . مولد وی سنه ٔ 1579 م . میلادی در ویلوبای و وفات 1631 در لندن . او از سنه ٔ 1606 تا سال
عصمتکدهلغتنامه دهخداعصمتکده . [ ع ِ م َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) محل عبادت . عبادت خانه . حجره ٔ عزلتیان . || محل ملائکه . || خانه ٔ حضرت مریم : چون مریم از عصمتکده رفته مسیحش آمده نخل کهن زو نو شده وز نخل خرما ریخته .<p class
عصمتیلغتنامه دهخداعصمتی . [ ] (اِخ ) دختر قاضی سمرقند. از زنان شاعر فارس بود و اشعار نیکویی بزبان فارسی دارد. (از اعلام النساء از مشاهیر النساء محمد ذهنی ).
عصمتیلغتنامه دهخداعصمتی . [ ع ِم َ ] (ص نسبی ) منسوب به عصمة و عصمت . باعصمت . دارای عصمت و حفاظ. رجوع به عصمت و عصمة و عصمتیان شود.
عصمتیانلغتنامه دهخداعصمتیان . [ ع ِ م َ ] (اِ مرکب ) ج ِ عصمتی ، منسوب به عصمت . کنایه از انبیا و اولیا و ملائکه و اهل عزلت و خلوت نشینان و مخدرات باشد. (برهان ) (آنندراج ) : عصمتیان در حرمش پردگی عصمت از او یافته پروردگی . نظامی .||
عصمتالزمانفرهنگ نامها(تلفظ: esmatozzamān) (عربی) بیگناه و پاک در دوران و زمان ، آن که در دوران خود مبرا از گناه می باشد ، پاکدامن .
dishonoringدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب دادن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت، ننگین کردن، خوار کردن
dishonorsدیکشنری انگلیسی به فارسیناهنجارها، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت، ننگین کردن، خوار کردن
عصمت آبادلغتنامه دهخداعصمت آباد. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مهریز شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 1046 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
عصمت آبادلغتنامه دهخداعصمت آباد. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 1443 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و چغندرقند و ینجه است . مزارع اکبرآباد، کوشکک ، باقرآباد، عنایت آباد، شریف آباد، قدیم آباد، رحمان آباد، فتح آباد،
عصمت آبادلغتنامه دهخداعصمت آباد. [ ع ِ م َ ](اِخ ) دهی از دهستان اسحاق آباد، بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 564 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
عصمت سرالغتنامه دهخداعصمت سرا. [ ع ِ م َ س َ ] (اِ مرکب ) حرمخانه ٔ باعصمت . حرمسرایی که همه ٔ پردگیان آن باعصمت باشند : جهان پادشا را چنین است کام به عصمت سرائی چنین نیکنام .نظامی .
عصمتکدهلغتنامه دهخداعصمتکده . [ ع ِ م َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) محل عبادت . عبادت خانه . حجره ٔ عزلتیان . || محل ملائکه . || خانه ٔ حضرت مریم : چون مریم از عصمتکده رفته مسیحش آمده نخل کهن زو نو شده وز نخل خرما ریخته .<p class
ملک عصمتلغتنامه دهخداملک عصمت . [ م َ ل َ ع ِ م َ ] (ص مرکب ) مبرا از گناه چون فرشتگان . مصون از معاصی . بی گناه : این ز خوی حاکم ملک عصمت وآن ز ری عالم فلک مقدار.خاقانی .
بی عصمتلغتنامه دهخدابی عصمت . [ ع ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عصمت ) ناپاک . زشتکار. آلوده به گناه . رجوع به عصمت و ترکیبات آن شود.