عشقهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با برگهای درشت و ساقههای نازک که به درخت میپیچد و بالا میرود؛ ازفچ؛ غساک؛ نویچ؛ جلبوب؛ دارسج.
عشقهلغتنامه دهخداعشقه . [ ع َش َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) نوعی از لبلاب است به عربی ، و بفارسی عشق پیچان خوانند. گویند لبن آن یعنی شیر آن موی را بسترد و شپش رابکشد. (برهان ) (آنندراج ). نباتی است مثل لبلاب و بسیار کم برگ و شاخه های او بغایت از لبلاب قوی تر و د
عشقهفرهنگ فارسی معین(عَ شَ قِ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است بالا - رونده با برگ های درشت و ساقه های نازک . میوة عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت نیست .
حسکهلغتنامه دهخداحسکه . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) حسکا. از صاحب ریاض العلماء نقل است که حسکا و حسکه مخفف حسن کیا باشد. رجوع به حسکا شود.
حسکةلغتنامه دهخداحسکة. [ ح َ س َ ک َ ] (ع اِ) یکی حسک . یکی خار سه پهلو. یکی شکوهه . یکی خارخسک . || یکی خار سه پهلوی آهنین یا از نی ، ریختن در راه دشمن را. || کینه ٔ سخت . دشمنی .
حسکةلغتنامه دهخداحسکة. [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن عتاب حبطی . از صعالیک عرب بود و سیستان را به غلبه بگرفت و عبدالرحمان بن حروی طائی را که حاکم سیستان از طرف امیرالمؤمنین بود بکشت . (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ص 90، از فتوح بلاذری و کامل ابن اثیر). و در حق طائفه ٔ حبطی
حشکةلغتنامه دهخداحشکة. [ ح َ ش َ ک َ ] (ع اِ) باران ریزه . مثل الحفشة و الغبیه و هی فوق البغشة. (اقرب الموارد). || جاؤا بحشکتهم ؛ آمدند همه . (اقرب الموارد).