عروضفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: اعاریض] (ادبی) میزان شعر.۲. [جمع: اعاریض] (ادبی) جزء آخر مصراع اول بیت.۳. ناحیه؛ کرانه و گوشه.۴. راه در کوه.۵. (ادبی) مضمون کلام.۶. (ادبی) علمی که بهوسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی میبرند.
عروضلغتنامه دهخداعروض . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ریاضت نایافته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کرانه و گوشه . (منتهی الارب ). ناحیه . (از اقرب الموارد). || راه در کوه . (منتهی الارب ). راه که در دامنه ٔ کوه و در تنگنا باشد. ج ، عُرُض . (اقرب الموارد). || مضمون کلام . (منتهی الارب ).
میلۀ مهار عرضtrack gauge rod, tie rod, gauge barواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای فولادی با یک یا دو گیره در هر سر آن برای اتصال به پایۀ ریل و جلوگیری از افزایش عرض خط
طرح ورودstandard terminal arrival route, STARواژههای مصوب فرهنگستانخط سیر پروازی مشخصی که خلبان برای تقرب آن را دنبال میکند
درجۀ استحصال آردflour extraction rateواژههای مصوب فرهنگستاننسبت وزن آرد بهدستآمده نسبت به وزن کل گندم به درصد
حرودلغتنامه دهخداحرود. [ ح َ ] (اِخ ) (به معنی خشکی ) اسم چاه یا چشمه ای میباشد که جدعون قبل از آنکه با مدیان جنگ نماید با عساکر خود بدانجا فرودآمده خداوند او را امر فرمود که آن قوم را به نوشیدن آب امتحان کند. (سفر داوران 7:1
حرودلغتنامه دهخداحرود. [ ح َ ] (ع ص ) اشتر اندک شیر. (مهذب الاسماء). ج ، حرد. ناقه ٔ حرود؛ ماده شتر کم شیر، یا شیرمنقطعشده . (منتهی الارب ).
عروضیلغتنامه دهخداعروضی . [ ع َ ] (اِخ ) نام او محمدبن منصوربن حسن عروضی برجی ، مکنی به ابوسهل است .وی از اهالی اصفهان و محدث بود و حدیث را نزد ابونعیم حافظ و دیگران فراگرفت و اهالی اصفهان و دیگران از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عروضیلغتنامه دهخداعروضی . [ ع َ ] (اِخ ) نام وی رزین بن زندور، و ملقب به عروضی و مکنی به ابونصر است . او شاعری است که اوزان تازه و غریبی از عروض را بکار میبرد و در این راه از استاد خود عبداﷲبن هارون پیروی میکرد.رزین از موالی طیفوربن منصور حمیری ، خال مهدی خلیفه بشمار میرفت و در بغداد سکونت داش
عروضیلغتنامه دهخداعروضی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عروض که از اوزان شعر بحث میکند. (از الانساب سمعانی ). رجوع به عروض شود.- وزن عروضی ؛ وزن کلمه است ازنظر حرکات و سکنات ، بدون در نظر گرفتن نوع حرکت ، و آن در مقابل وزن صرفی است که در آن نوع حرکت و نیز نوع حرف
عروضیةلغتنامه دهخداعروضیة. [ ع َ ضی ی َ ] (اِخ ) وی زنی ادیب و از اهالی اندلس بود و مولای ابوالمطرف عبدالرحمان بن غلبون کاتب بشمار میرفت . بسبب مهارتی که در فن عروض داشت این نام بر وی نهاده و نام اصلی او به دست فراموشی سپرده شد. او امالی قالی و الکامل مبرد را از حفظ داشت و شرح میگفت . عروضیة در
اعارضلغتنامه دهخدااعارض . [ اَ رِ ] (ع اِ) ج ِ عروض . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اعاریض . رجوع به عروض و اعاریض شود.
اعاریضلغتنامه دهخدااعاریض . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عروض . هو جمع علی غیر قیاس کَأنَّه ُ ج ِ اعریض . (منتهی الارب ). ج ِ عروض . (ناظم الاطباء) (متن اللغة). ج ِ عروض کَأنَّه ُ ج ِ اعریض . (اقرب الموارد).
عروض البلدلغتنامه دهخداعروض البلد. [ ع َ ضُل ْ ب َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) قسمی از قول و حراره و تصنیف و کخ کخ و شرقی و زجل و موشح و موشحه و کاری و کان وکان و موالیا و قوما و ملعبه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کُخکُخ شود.
عروضی سمرقندیلغتنامه دهخداعروضی سمرقندی . [ ع َ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) ابوالحسن نظام الدین یا نجم الدین احمدبن عمربن علی سمرقندی ، معروف به نظامی عروضی . از شعرا و نویسندگان قرن ششم هجری ، و مصنف کتاب چهارمقاله است . از شرح حال و تاریخ تولد و وفات او اطلاع صحیحی در دست نیست . گویا در اواخر قرن پنجم
عروضیلغتنامه دهخداعروضی . [ ع َ ] (اِخ ) نام او محمدبن منصوربن حسن عروضی برجی ، مکنی به ابوسهل است .وی از اهالی اصفهان و محدث بود و حدیث را نزد ابونعیم حافظ و دیگران فراگرفت و اهالی اصفهان و دیگران از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عروضیلغتنامه دهخداعروضی . [ ع َ ] (اِخ ) نام وی رزین بن زندور، و ملقب به عروضی و مکنی به ابونصر است . او شاعری است که اوزان تازه و غریبی از عروض را بکار میبرد و در این راه از استاد خود عبداﷲبن هارون پیروی میکرد.رزین از موالی طیفوربن منصور حمیری ، خال مهدی خلیفه بشمار میرفت و در بغداد سکونت داش
معروضلغتنامه دهخدامعروض . [ م َ ] (ع ص ) ظاهر و هویدا شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عرضه شده . عرض شده . (ناظم الاطباء).- معروض داشتن ؛ عرض کردن . (ناظم الاطباء). گفتن . عرض کردن . به خدمت بزرگ گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).-