عرصهلغتنامه دهخداعرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه ٔ شطرنج و عرصه ٔ آفاق و عرصه ٔ بزم آمده است . (از آنندراج ). پهنه . فراخنا. ساحت . فضا : کهینه عرص
عرصهفرهنگ فارسی معین(عَ ص ) [ ع . عرصة ] (اِ.) 1 - حیاط ، فضای خالی جلوی خانه . 2 - میدان . 3 - صحرا. ج . عرصات . ؛ ~ را به کسی تنگ کردن در فشار و مضیقه قرار دادن . ؛ به ~ رسیدن کسی الف - بزرگ شدن و از عهدة کارهای خود برآمدن . ب - به ثروت و قدرت رسیدن .
شیپوریانAraceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ قاشقواشسانان با گلهای تکجنسی یا بهندرت نرماده که در سنبلهای متراکم آرایش یافتهاند و برگهای درشت به نام چمچه آنها را در بر گرفته است
ارشه ارشهلغتنامه دهخداارشه ارشه . [ اَ ش ِه ْ اَ ش ِه ْ / اُ ش ُه ْ اُ ش ُه ْ ] (ع صوت ) کلامی است که هنگام راندن شتر گویند و زیر دم او را خارند تا تیز رود. (از منتهی الأرب ).
حرشةلغتنامه دهخداحرشة.[ ح َ رَ ش َ ] (ع اِ) یکی از حرشات الارض ، یعنی حشرات زمین که جانوران ریزه ٔ زمینی باشند. (منتهی الارب ).
حرصةلغتنامه دهخداحرصة.[ ح َ ص َ ] (ع اِ) شکستگی سر. خستگی سر که پوست شکافد. جراحت که پوست سر بشکافد. (مهذب الاسماء). شجة که پوست سر را اندک شکافد. حارصة. (منتهی الارب ). || پراکنده افتادن شیر در شیردوشه ، بسبب فراخ بودن سوراخهای پستان از زخم پستان بند. (منتهی الارب ).
عرصه افکندنلغتنامه دهخداعرصه افکندن . [ ع َ ص َ/ ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن نطع : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی .
عرصه دوگاهلغتنامه دهخداعرصه دوگاه . [ ع َ ص َ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه ، بخش سنجید، شهرستان هروآباد. سکنه ٔ آن 262 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
عرصه گاهلغتنامه دهخداعرصه گاه . [ ع َ ص َ / ص ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخنای . فضا و ساحت . جای گشاده و با وسعت : هم او عرصه گاهی است شیب و فرازمعلق جهانبانش گسترده باز.اسدی .
عرصۀ جنگلیforest landواژههای مصوب فرهنگستانزمینی که درختان جنگلی حداقل ده درصد از مساحت آن را پوشانده یا نشانههایی از وجود جنگل در گذشته داشته باشد
عرصه افکندنلغتنامه دهخداعرصه افکندن . [ ع َ ص َ/ ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن نطع : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی .
عرصه دوگاهلغتنامه دهخداعرصه دوگاه . [ ع َ ص َ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه ، بخش سنجید، شهرستان هروآباد. سکنه ٔ آن 262 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
عرصه گاهلغتنامه دهخداعرصه گاه . [ ع َ ص َ / ص ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخنای . فضا و ساحت . جای گشاده و با وسعت : هم او عرصه گاهی است شیب و فرازمعلق جهانبانش گسترده باز.اسدی .
مدیریت جامع عرصهintegrated area management, IAMواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت منابع طبیعی که در آن ناحیۀ خاصی برای کاربریهای متنوع، مانند تحقیقات و حفاظت و گردشگری و برداشت محصول و شکار و صید، پهنهبندی و اداره میشود، بهطوریکه با اهداف مدیریت ناحیه سازگار باشد