عربده جوفرهنگ فارسی عمید۱. ستیزهجو؛ جنگجو.۲. آشوبطلب؛ آنکه نعره و فریاد میزند و آشوب برپا میکند.
حربدهلغتنامه دهخداحربده . [ ح َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل ، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسه ٔ آمل به محمودآباد. دشت است . هوای آن معتدل ، مرطوب ، مالاریائی است و <span cl
هربذةلغتنامه دهخداهربذة. [ هََ ب َ ذَ ] (ع اِ)نوعی از رفتار اسب کمتر از خبب . (آنندراج ). رفتنی کمتر از خبب . (از اقرب الموارد). رجوع به هربذی شود.
عربدةلغتنامه دهخداعربدة. [ ع َ ب َ دَ ] (ع اِمص ) بدخوئی . (منتهی الارب ). بدخلقی . (از قطر المحیط). || جنگجویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبرد و پیکارو مجادله و هنگامه و غوغا و شورش . (ناظم الاطباء).- عربده آوردن ؛ داد و بیداد راه انداختن . بانگ و فریاد کشیدن .
عربده جویلغتنامه دهخداعربده جوی . [ ع َ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کنایه از جنگجوی و جنگ آور باشد. (آنندراج ). پرخاشجوی . ستیزه جوی و هنگامه جوی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کنایه از چاپلوس و فریب دهنده و کنایه از بازیگر و حقه باز هم هست . (آنندراج ) <span class=
عربده جوییلغتنامه دهخداعربده جویی . [ ع َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل عربده جو. پرخاشجویی . مجادله .
بدپیلهلغتنامه دهخدابدپیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بدکینه . سخت انتقام . (فرهنگ فارسی معین ). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس . (یادداشت مؤلف ). غوغاطلب . هنگامه جو. پرخاش جو.
ستهندهلغتنامه دهخداستهنده . [ س ِ ت ِ هََدَ / دِ ] (نف ) لجوج . معاند. (دهار). ستیزنده . (دانشنامه ٔ علایی ). ستیزه کننده و جنگجو و مبرم . (ناظم الاطباء). ستیزه نماینده . عربده جو. (آنندراج ) : و اگر کسی با تو بستهد بخاموشی آن ستهنده را
نفس کشلغتنامه دهخدانفس کش . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متنفس . (یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده . ذوحیات . نفس زن . || در تداول ، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد.
چاقو کشلغتنامه دهخداچاقو کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) چاقوکشنده . بازکننده ٔ تیغه چاقو برای زدن . کسی که مردم را با چاقو تهدید و گاهی مجروح و مقتول میکند تا نقدینه ٔ آنان را بگیرد یا برباید. ولگرد. هرزه گرد. عربده جو. بدمست . باج گیر. لات . شریر. فردی از افراد
عربدهفرهنگ فارسی معین(عَ بَ دِ) [ ع . عربدة ] (اِمص .) 1 - تند - خویی ، بدخلقی . 2 - داد و فریاد، نعره .
عربدهفرهنگ فارسی معین(عَ بَ دِ) [ ع . عربدة ] (اِمص .) 1 - تند - خویی ، بدخلقی . 2 - داد و فریاد، نعره .