عدوبندلغتنامه دهخداعدوبند. [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) که عدو را بندد. که عدو را بند کند. که دشمن را به بند آرد. تسخیر و منقاد کننده ٔ دشمن . (از آنندراج ) : درشت و تنومند و زورآزمای به تنها عدوبند و لشکرگشای . نظامی .- ک
لشکرگشایلغتنامه دهخدالشکرگشای . [ ل َ ک َ گ ُ ] (نف مرکب ) لشکرگشا : به تنها عدوبند و لشکرگشای . نظامی .امیر عدوبند لشکرگشای جوابش بداد از سرعقل و رای .سعدی .
گشایلغتنامه دهخداگشای . [ گ ُ ] (نف ) گشا. گشاینده . و با شادی ، نهانی ، دل ، کشور، ملک ، مشکل ، کار و ... به صورت ترکیب آید : ایا ضمیر تو شادی گشای انده بندایا قبول تو نعمت فزای و شادی کاه . امیرمعزی .سوم فیلسوفی نهانی گشای که
کشورگشایلغتنامه دهخداکشورگشای . [ ک ِش ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) فاتح . مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا : بچپ برش گرشاسب کشورگشای دوفرزند پرمایه پیشش بپای . فردوسی .روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی . <p class="
باریلغتنامه دهخداباری . (اِخ ) نام قصبه ای است در هندوستان (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نام قصبه ای است از ملک هندوستان که چندین ده بدو متعلق است . (جهانگیری ). قصبه ای است معروف حوالی آگر... (رشیدی : باره ). نام قصبه ای بود از هندوستان که بعد اکبرآباد نامیده شد. (فرهنگ نظام ). ابوریح
زورآزمالغتنامه دهخدازورآزما. [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) زورآزمای . زورآزماینده . آنکه زور و نیروی خویش را به معرض آزمایش درآورد. کسی که با دیگری دست و پنجه نرم کند. پهلوان . (فرهنگ فارسی معین ). پهلوان را گویند. (آنندراج ). پهلوان و کشتی گیر. (ناظم الاطباء) <span cl