عبرهفرهنگ فارسی عمیدحساب کردن مالیات محصول؛ مالیات: ◻︎ چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبرهها بر تو باشد حلال (نظامی۵: ۹۴۳).
عبرهلغتنامه دهخداعبره . [ ع ِ رَ] (از ع ، اِ) محصولات که از کشتی نشینان و چادرنشینان گیرند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || محصولات راهداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مجازاً بمعنی خراج آمده . (غیاث اللغات ) : مخور عبره ٔ هند بی یاد من که هندوتر از تست پولاد
حبرةلغتنامه دهخداحبرة. [ ح َ رَ ] (ع مص ) حَبْر. حَبَر. حبور. شاد کردن . و رجوع به حبر شود. || (اِ) زردی دندان . (معجم البلدان ). || نعمت . || سرود بهشت . || نغمه ٔ نیکو. || مبالغه در چیزی خوب . || شادی . نشاط. (منتهی الارب ). || (اِ مص ) رامش . (مهذب الاسماء). || فراخی عیش . و در مثل است : م
حبرةلغتنامه دهخداحبرة. [ ح ِ ب َ رَ ] (ع اِ) برد حبرة؛ نوعی از چادر یمانی . برد حبرة و برد حبرة (علی الوصف و الاضافة). (منتهی الارب ). و آن جامه ای راه راه یعنی مخطط است که به یمن کنند. حبرة عبیرة؛ پارچه یی که مستحب است بدن میت بدان پوشیدن . (شرایع الاسلام ، دوکری ج <span class="hl" dir="ltr"
حبرةلغتنامه دهخداحبرة. [ ح ِ رَ ] (اِخ ) حصنی است به مدینه ٔ منوره . || مالی است هم در مدینه از آن بنی قینقاع . (منتهی الارب ). || اطم من اطام الیهود بالمدینة فی دار صالح بن جعفر. (معجم البلدان ).
عبرةلغتنامه دهخداعبرة. [ ع َ رَ ](اِخ ) شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک به ساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند. (معجم البلدان ).
عبرتفرهنگ فارسی معین(ع ِ رَ) [ ع . عبرة ] 1 - (مص ل .) پند گرفتن . 2 - (مص م .) ارزیابی کردن ، سنجیدن . 3 - (اِ.) پند.
معبرهلغتنامه دهخدامعبره . [ م َ ب َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) مَعبَر. گذرگاه . محل عبور : بس که می افتاد از پری شمارتنگ می شد معبره بر رهگذار.مولوی .