عالم دورنگلغتنامه دهخداعالم دورنگ . [ ل َ م ِ دُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عالم دنیا است به اعتبار شب و روز. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از مردم منافق و دوروو غدار است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
حالملغتنامه دهخداحالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلم . محتلم . (منتهی الارب ). || بالغ. (منتهی الارب ). خواب دیده . بجای مردان یا زنان رسیده . خود را شناخته . ج ، حالمون . (مهذب الاسماء).
دورنگلغتنامه دهخدادورنگ . [ دُ رَ ] (ص مرکب ) رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون . ابلق . (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست . خلنگ . (از برهان ). شریجان . (منتهی الارب ) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران . (ویس و رامین )
فنلغتنامه دهخدافن . [ ف َن ن ] (ع اِ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گونه . ج ، افنان ، فنون . (منتهی الارب ). نوع از چیزی ، و توسعاً به معنی صناعة و علم و قسم سخن به کار رود. (از اقرب الموارد). || سرود و آواز طرب انگیز. (منتهی الارب ). نغمه . راه . || فریب . حیله . (فرهنگ فارسی معین
رعنالغتنامه دهخدارعنا. [ رَ ] (ع ص ) یا رعناء. تأنیث ارعن ؛ زن ابله . (از کشاف زمخشری ). زن گول . (دهار). زن گول و سست و ضعیف . (منتهی الارب ). زن گول و سست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). زن خویله . (مهذب الاسماء). زن دراز احمق . رعناء. حمقاء. (یادداشت مؤلف ) : تا
عالمدیکشنری عربی به فارسیدانشور , دانش پژوه , محقق , اهل تتبع , اديب , شاگر ممتاز , عالم , دانشمند , جهان , دنيا , گيتي , روزگار
عالمفرهنگ فارسی عمید۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.٢. [مجاز] خَلق.٣. [قدیمی] روزگار.⟨ عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.⟨ عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.⟨ عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خدا است؛ عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد؛ جهان
عالملغتنامه دهخداعالم . [ ل َ ] (ع اِ) کلیه ٔ مخلوقات . بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق . و گفته شده است که ویژه ٔ ذوی العقول است .ج ، عالَمون و علالم و عوالم . (اقرب الموارد). چیزی است که بدان امری شناخته شود و علامت گذارده شود. (تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح فلسفه ، عب
عالملغتنامه دهخداعالم . [ ل ِ ] (ع ص ) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل . ج ، عُلاّم و عالمون . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) : چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار. ناصرخسر
حدوث عالملغتنامه دهخداحدوث عالم . [ ح ُ ث ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح کلام و فلسفه ) مسبوق به عدم بودن جهانست . و این مسئله از مسائل غامض علم کلام و فلسفه است و عده ای از فلاسفه ٔ اسلام درباره ٔ آن کتب مستقل نوشته اند چنانکه دوازده کتاب که در این باره نوشته شده در الذریعه ج <span clas
حدودالعالملغتنامه دهخداحدودالعالم . [ ح ُ دُل ْ عا ل َ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح جغرافیا) مرزهای جهان . || (اِخ ) نام کتابی مشهور که در 372 هَ . ق . تألیف شده است .
حسن صاحب معالملغتنامه دهخداحسن صاحب معالم . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ م َ ل ِ ](اِخ ) رجوع به حسن بن زین الدین علی شهید ثانی شود.
خان عالملغتنامه دهخداخان عالم . [ ن ِ ل َ ] (اِخ ) برخورداربیک . یکی از امراءو بزرگان هند است که در دوره ٔ شاه عباس اول بسفارت از طرف جهانگیرشاه ملک هند با اسباب و یراق و تجملات بزرگانه به ایران آمد و در وقت بازگشت شاه عباس نیز زینل بیک بیگدلی شاملوتو شمال باشی را متقابلاً همراه او به رسالت بهند
حی العالملغتنامه دهخداحی العالم . [ ح َی ْ یُل ْ ل َ ] (ع ، اِ مرکب ) نباتی است که همیشه سبز و خرم باشدو در فارسی همیشک جوان خوانند. (آنندراج ) (غیاث ).