ظفرهفرهنگ فارسی عمیدگوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و بهتدریج سبب نابینایی شود؛ ناخنۀ چشم.
زفرهلغتنامه دهخدازفره . [ زِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان است که در شهرستان اصفهان واقع است و 1288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
زفرةلغتنامه دهخدازفرة. [ زَ رَ ] (ع اِ) دخول نفس . ج ، زفرات . و گاه در شعر زفرات به سکون فاء گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به زفرات شود.
زفرةلغتنامه دهخدازفرة. [ زَ رَ ] (ع اِ) میانه ٔ چیز و میان اسب .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). میانه ٔ هر چیز. (از اقرب الموارد).
زفرهلغتنامه دهخدازفره . [ زِ رِ ] (اِخ ) دهی از بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان است که 2835 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
زفرةلغتنامه دهخدازفرة. [ زَ رَ / زُ رَ ] (ع مص ) دم برآوردن . || بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) دم سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || متنفس . صاحب دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مظفورلغتنامه دهخدامظفور. [ م َ ] (ع ص ) مردی که در چشم او ناخنه باشد. (منتهی الارب ). مبتلا به ظفره و ناخنک چشم . || آنکه بر وی پیروزمند شده باشند. || گم شده ای که پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء).