طوبیفرهنگ فارسی عمیددرختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).
طوبیلغتنامه دهخداطوبی . [ با ] (ع ص ) تأنیث اَطیب . پاک . پاکیزه . || رام . || حُسنی ̍. نیکو. || برگزیده . || سُخ . خوش . (منتخب اللغات ) : نبید پیش من آمد بشاطی برکه بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه . منوچهری .طوبی بر آن قلم که بعنوان
توبگلغتنامه دهخداتوبگ . [ ب َ ] (اِ)گنجینه را گویند و در ادات الفضلا بجای با، تای فوقانی و در شرفنامه به نون آورده . (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). گنجینه و در آداب ، بجای با، تای قرشت و در شرفنامه نون آورده و گمان راقم آن است که پوتک باشد به بای فارسی در اول و تای قرشت پیش ا
توبیلغتنامه دهخداتوبی . [ ] (اِ) عرقچین پنبه ای . عرقیه . کلاه ترک دار. (فرهنگ لغات دیوان البسه ص 198) : برآورد دستار کرزی کران فروکوفت بر ترک توبی روان .نظام قاری (دیوان البسه ص <span class="hl" dir="ltr"
توبیلغتنامه دهخداتوبی . [ ت ُ] (اِخ ) یهودی از قبیله ٔنفتالی که بر اثر تدین خود مشهور گردید و در دوران پیری کور شد و به وسیله ٔ پسرش ، بر اساس راهنمائی فرشته رافائل ، معالجه گشت . (از لاروس ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ توبیا و لاروس قرن بیستم شود.
شجره ٔ طوبیلغتنامه دهخداشجره ٔ طوبی . [ ش َ ج َ رَ / رِ ی ِ با ](اِخ ) درخت طوبی . و طوبی درختی است در بهشت . رجوع به طوبی شود. || (اِ مرکب ) در اصطلاح عرفا اصول معارف و اخلاق حسنه است . (فرهنگ اصطلاحات عرفا).
طوبیالغتنامه دهخداطوبیا. (اِخ ) غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود. چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا
طوبیالغتنامه دهخداطوبیا. (اِخ ) لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد. (قاموس کتاب مقدس ).
طوبینلغتنامه دهخداطوبین . [ طَ ] (معرب ، اِ) از کلمه ٔ اسپانیائی توپو. موش کور. ج ، طوابین . (دزی ج 2 ص 66).
طوبیقالغتنامه دهخداطوبیقا. (معرب ، اِ) جدل . از یونانی توپیکو (موضع) گرفته شده و مبحث ششم از منطق ارسطو در جدل است . حاجی خلیفه در کشف الظنون آرد: کتاب جدل که در لغت یونان به طوبیقا موسوم است دارای هشت مقاله است . این کتاب تألیف ارسطاطالیس است که اسحاق بن حنین آن را بسریانی نقل کرده و آنگاه یح
طوبیالغتنامه دهخداطوبیا. (اِخ ) شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامه ٔ خانواده ٔ آبای خود را گم کرده بودند. (از قاموس کتاب مقدس ).
حسن مآبلغتنامه دهخداحسن مآب . [ ح ُ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیکی عاقبت . عاقبت بخیر شدن . اشاره به آیه ٔ قرآن است : طوبی لهم و حسن مآب . (قرآن 29/13).بخوان تو آیه ٔ طوبی لهم و حسن مآب .رجوع به حسن المآب شود.
خوش به حال تولغتنامه دهخداخوش به حال تو. [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ ل ِ ت ُ ] (صوت مرکب ) طوبی لک . خوشا حال تو.
پخ پخلغتنامه دهخداپخ پخ . [ پ َ پ َ ] (صوت ) پَه پَه . بَه بَه . خوش خوش . بَخ بَخ . آفرین . طوبی لک . مرحبا بک .
طوبیالغتنامه دهخداطوبیا. (اِخ ) غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود. چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا
طوبیالغتنامه دهخداطوبیا. (اِخ ) لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد. (قاموس کتاب مقدس ).
طوبینلغتنامه دهخداطوبین . [ طَ ] (معرب ، اِ) از کلمه ٔ اسپانیائی توپو. موش کور. ج ، طوابین . (دزی ج 2 ص 66).
طوبیقالغتنامه دهخداطوبیقا. (معرب ، اِ) جدل . از یونانی توپیکو (موضع) گرفته شده و مبحث ششم از منطق ارسطو در جدل است . حاجی خلیفه در کشف الظنون آرد: کتاب جدل که در لغت یونان به طوبیقا موسوم است دارای هشت مقاله است . این کتاب تألیف ارسطاطالیس است که اسحاق بن حنین آن را بسریانی نقل کرده و آنگاه یح
رطوبیلغتنامه دهخدارطوبی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رطوبت . (فرهنگ فارسی معین ).- رطوبی مزاج ؛ به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج . (فرهنگ فارسی
سطوبیلغتنامه دهخداسطوبی . [ س َ ] (معرب ، اِ) گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که حدود بیست گونه آن شناخته شده است . و همه بصورت درختچه میباشند این گیاه خاص افریقای جنوبی در منطقه ٔ کاپ است . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است که برگ و ثمر آن هردو قابض باشد و برای قرحه ٔ امعاء طبیخ آن را حقنه کنند و در
مرطوبیلغتنامه دهخدامرطوبی .[ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرطوب . متعلق به مرطوب . (ناظم الاطباء). منسوب به چیز دارای رطوبت و نمی . رجوع به مرطوب شود. || شخص فربه بلغمی مزاج که فربهی او بدون اسباب ظاهری باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
شجره ٔ طوبیلغتنامه دهخداشجره ٔ طوبی . [ ش َ ج َ رَ / رِ ی ِ با ](اِخ ) درخت طوبی . و طوبی درختی است در بهشت . رجوع به طوبی شود. || (اِ مرکب ) در اصطلاح عرفا اصول معارف و اخلاق حسنه است . (فرهنگ اصطلاحات عرفا).
علی طوبیلغتنامه دهخداعلی طوبی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن طوبی . مکنی به ابوالحسن . ادیب و نویسنده و شاعر و معاصر معزبن بادیس بود. وی به مشرق نیز سفر کرد. و پیش از سال 454 هَ . ق . میزیست . او را دیوان شعری است . (از معجم المؤلفین به نقل از الخریده ٔ عماد ج