طریفلغتنامه دهخداطریف . [ طَ ] (اِخ ) ابن یزید الحنفی . تابعی است و از ابوموسی روایت دارد. (تاج العروس ج 6 ص 178).
طریفلغتنامه دهخداطریف . [ طَ ] (اِخ ) (... البزار) تابعی است و از ابی هریرة روایت دارد. (تاج العروس ج 6 ص 178).
طریفلغتنامه دهخداطریف . [ طَ ] (اِخ ) ابن مالک بن جدعان . از قبیله ٔ طی ٔ و از بطن قحطان . وی نیز جد جاهلیان است و جبلةبن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98</spa
طریفلغتنامه دهخداطریف . [ طَ ] (اِخ ) ابن مجالد، ابوتمیمه ٔ هجیمی . تابعی است . (منتهی الارب ). در سنه ٔ 95 وبقولی 97 هَ . ق . درگذشت . (تاج العروس ج 6 ص 178
ترپولغتنامه دهخداترپو. [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور علیا، در بخش رودسر شهرستان لاهیجان که 38 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ترپولغتنامه دهخداترپو. [ تْرُ / ت ِ رُ پ ُ] (اِخ ) نام آلمانی اپاوا ، یکی از شهرهای چکسلواکی . || کنگره ٔ ترپو، که از 20 اکتبر تا 20 دسامبر 1820 م . با حضور
طریفانلغتنامه دهخداطریفان . [ طَ ] (معرب ، اِ) نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگ
طریفایونلغتنامه دهخداطریفایون . [ طَ ] (معرب ، اِ) و طریفیلون نیز گویند. جالینوس حکیم گوید: حکماء یونان او را به نامهای مختلف تعریف کرده اند و بوی او به بوی قفرالیهود مشابهت دارد و اگر کسی را افعی بگزد او را در آب بپزند و آن آب در موضع جراحت بریزند مضرت زهر افعی را دفع کند و اگر به عضوی تندرست ری
طریفلالغتنامه دهخداطریفلا. [ طَ ف َ ] (معرب ، اِ) طرسطوج . طرذیلون . سیسالیوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ابوغطفانلغتنامه دهخداابوغطفان . [ اَ غ َ طَ ] (اِخ ) سعدبن طریف یا یزیدبن طریف . تابعی است و از ابوهریرة و ابن عباس روایت کند.
تاریفالغتنامه دهخداتاریفا. (اِخ ) طریف . شهری استوار در اسپانْی (اندلس ) بر کنار تنگه ٔ جبل الطارق که 11700 تن سکنه دارد. رجوع به طریف در ذیل کلمه ٔ «اسپانْی » شود.
طریفانلغتنامه دهخداطریفان . [ طَ ] (معرب ، اِ) نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگ
طریفایونلغتنامه دهخداطریفایون . [ طَ ] (معرب ، اِ) و طریفیلون نیز گویند. جالینوس حکیم گوید: حکماء یونان او را به نامهای مختلف تعریف کرده اند و بوی او به بوی قفرالیهود مشابهت دارد و اگر کسی را افعی بگزد او را در آب بپزند و آن آب در موضع جراحت بریزند مضرت زهر افعی را دفع کند و اگر به عضوی تندرست ری
طریفلالغتنامه دهخداطریفلا. [ طَ ف َ ] (معرب ، اِ) طرسطوج . طرذیلون . سیسالیوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
تطریفلغتنامه دهخداتطریف . [ ت َ ] (ع مص ) کارزار کردن برگرد لشکر. (تاج المصادر بیهقی ). بر کرانه ٔ لشکر زدن و برگردانیدن خصم را در حرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جنگ کردن در کرانه ٔ لشکر. || قرار دادن کسی یا چیزی را در کرانه . (از اقرب الموارد). || افتادن دندان اشتر. (منتهی ال
جزیره ٔ طریفلغتنامه دهخداجزیره ٔ طریف . [ ج َ رَ ی ِ طَ ] (اِخ ) از جزایر اندلس . رجوع به نخبةالدهر دمشقی و الحلل السندسیة ج 1 و فهرست آن و طریف در همین لغت نامه شود.