کلید جهشtab key, tab 2واژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث انتقال مکاننما به بخش خاصی از متن، مانند آغاز بند یا خانۀ بعدی در یک جدول میشود متـ . جهش 2
صفحک پادتوازنanti-balance tab/ antibalance tabواژههای مصوب فرهنگستانصفحکی که بر روی برخی از سطوح فرمان نصب میکنند و همجهت با سطح اصلی حرکت میکند تا گشتاور لولای سطح افزایش یابد
تآفلغتنامه دهخداتآف . [ ت َ ] (اِخ ) سیاستمدار اتریشی که بسال 1833 م . در وین متولد شد و بسال 1895 درگذشت .
طایفهفرهنگ فارسی عمید۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است؛ قوم؛ تیره.۲. گروه؛ دسته.
طایفیلغتنامه دهخداطایفی . [ ی ِ ] (اِخ ) طائفی . عبداﷲبن عبدالرحمن ... طائفی . رجوع به ابویعلی عبداﷲ... طائفی شود.
طایفیلغتنامه دهخداطایفی . [ ی ِ ] (اِخ ) طائفی . محمدبن عبداﷲبن افلح طایفی ثقفی . منسوب به طایف . از بشربن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبداﷲبن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 «ب »).
طایفیلغتنامه دهخداطایفی . [ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن سعید طایفی . منسوب به طایف . از اهربن عبداﷲبن حسن خزاعی روایت کرده است . (از انساب سمعانی ورق 364 «ب »).
طایفولغتنامه دهخداطایفو. (اِ) دومین مرتبه از مراتب نه گانه ٔ امراء و حکام چنگیزی است و بمعنی امیر لشکر است . (جامعالتواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 470): مناصب امراء و حکام آنجا بحسب مرتبه است و مراتب ایشان بدین ترتیب و موجب میشود
فاوهلغتنامه دهخدافاوه . [ وَ ] (اِخ ) روستایی است به طایف . (منتهی الارب ). از مخلفه های طائف است . (از معجم البلدان ).
شدیقلغتنامه دهخداشدیق . [ ش َ ](اِخ ) وادیی است در ارض طایف ، ناحیه ای است از نواحی آن و شذیق نیز روایت شده است . (از معجم البلدان ).
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از بنی فهم که در طایف یا در سرات سکونت گرفتند و عده ای بدین نام منسوبند. (منتهی الارب ).
طایفه ٔ قلعه خواجهلغتنامه دهخداطایفه ٔ قلعه خواجه . [ی ِ ف َ ی ِ ق َ ع َ خوا / خا ج َ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه ٔ زراس شهرستان اهواز، واقع در 9هزارگزی شمال خاوری قلعه ٔ زراس ، کنار راه مالرو بندوار هفت لنگ به باباروزبهان . جلگه ، گرمسیری و
طایفه ٔ قلندرزائیلغتنامه دهخداطایفه ٔ قلندرزائی . [ ی ِ ف َ ی ِ ق َ ل َ دَ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 10هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . جلگه ، گرم و معتدل با 110 تن سکنه . آب آن از رودخا
طایفه ٔ گاودارخاریکلغتنامه دهخداطایفه ٔ گاودارخاریک . [ ی ِ ف َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 19هزارگزی شمال باختری بنجار و 5هزارگزی باختر راه فرعی ادیمی به زابل . جلگه ، گرم و معتدل با <span class="hl" dir="ltr"
طایفه ٔ گل محمدلغتنامه دهخداطایفه ٔ گل محمد. [ ی ِ ف َ ی ِ گ ُ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 9هزارگزی باختر بنجار، کنار دریاچه ٔ هامون . جلگه ، گرم و معتدل با 310 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمن
طایفه ٔکچیانلغتنامه دهخداطایفه ٔکچیان . [ ی ِ ف َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 7هزارگزی شمال باختری بنجار و 4 هزارگزی شمال راه فرعی ادیمی به زابل . جلگه ، گرم و معتدل با 72<
خبزالقطایفلغتنامه دهخداخبزالقطایف . [ خ ُ ب ُ زُل ْ ق َ ی ِ ] (ع اِ مرکب ) نان روغن دار است که در گرفتن سبوس آن مبالغه نکرده باشند و در قوت مثل کسمه و بهتر از اوست . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
لطایفلغتنامه دهخدالطایف . [ ل َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لطیفة. لطائف . لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود : ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف . (تاریخ بیهقی ص 247). رسول آنجا رسید و پیغامها
اطایفلغتنامه دهخدااطایف . [ اُ ی ِ ] (اِخ ) اُطائف . موضعی است در شعر مرقش :بودک ما قومی اذاما هجوتهم اذا هب فی المشتاة ریح اطائف .(از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).