صیفی کاریلغتنامه دهخداصیفی کاری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) عمل صیفی کار. کشت خربزه ، خیار، هندوانه ، گرمک ، بادنجان و مانند آن .
صیفی کاریفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص . اِمر.) 1 - عمل صیفی کار، زراعت محصولات تابستانی ، کشت خربزه و هندوانه و خیار و مانند آن . 2 - کشت سبزی ها.
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش ِ / ش َ ](از ع ، اِ) ممال شفا. (یادداشت مؤلف ) : باد خلقش دمیده عطر حسب نحل مهرش نهاده شهد شفی . ابوالفرج رونی .از آن سبب که عسل را حلاوت لب توست خدای عزوجل در عسل ن
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش َ فا ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به غروب . || برآمدن ماه نو. || نمایان شدن شخص . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش َ فا ](ع اِ) اندک ، چنانچه مرد را هنگام مرگ ، و ماه را گاه محاق و آفتاب را به وقت غروب گویند: مابقی منه الا شفی ً؛ یعنی کم . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
صیفیلغتنامه دهخداصیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن رباع . ملقب به ذوالحکم . پدر اکثم بن صیفی است . رجوع به ذوالحکم شود.
صیفیلغتنامه دهخداصیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عامر الاوسی ، مکنی به ابوقیس و ابن الاسلت . شاعری جاهلی و از حکمای عرب و رئیس و خطیب و سالار جنگ مردم اوس بود. بتان را ناخوش داشت و چون اسلام ظاهر گشت نزد رسول خدا شد و در پذیرفتن اسلام درنگی کرد و پیش از آنکه مسلمان شود بسال <span class="hl" dir="lt
صیفیلغتنامه دهخداصیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن فسیل شیبانی . از شجاعان و از اصحاب علی علیه السلام بود. وی در کوفه اقامت کرد و مردم را علیه امویان برمی انگیخت .معاویه او را به قتل رسانید. (الاعلام زرکلی ص 437).
اکثم بن صیفیلغتنامه دهخدااکثم بن صیفی . [ اَ ث َ م ِ ن ِ ص َ] (اِخ ) ذوالحکم بن رباح . یکی از حکام پانزده گانه ٔ عرب به جاهلیت . (یادداشت مؤلف ). از حکام عرب است . (منتهی الارب ). حکیم و دانای معروف عرب در جاهلیت . عمر دراز یافت و در عهد پیغمبر برای قبول اسلام ، با جماعتی از قوم خویش آهنگ مدینه کرد.
صیفیلغتنامه دهخداصیفی . [ ص َ ] (اِخ ) ابن رباع . ملقب به ذوالحکم . پدر اکثم بن صیفی است . رجوع به ذوالحکم شود.