صکلغتنامه دهخداصک . [ ص َک ک ] (ع اِ) چک . ج ، اصک . صکوک . صکاک . (منتهی الارب ). نامه . قباله . (غیاث اللغات ) (زمخشری ). چک . (دهار).- لیلة صک ؛ شب برات یعنی شب نیمه ٔ شعبان . (مهذب الاسماء).|| (مص ) سخت زدن چیزی را و کوفتن . (منتهی الارب ). کوفتن و زدن .
صکفرهنگ فارسی معین(صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چک ، برات . 2 - نامه ، قباله ؛ ج . اصک ، صکوک ، صکاک . ؛لیلة ~ الف - شب برات ، شب نیمة شعبان . ب - نوشتن چک را.
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
صکوکلغتنامه دهخداصکوک .[ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صک . رجوع به صک شود. || (مص ) درشت و سخت گردیدن گوشت چیزی . (منتهی الارب ).
اصکلغتنامه دهخدااصک . [ اَ ص ُک ک ] (ع اِ) ج ِ صَک ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صَک ّ (معرب چک ) شود.
ذکرالحقلغتنامه دهخداذکرالحق . [ ذِ رُل ْ ح َق ق ] (ع اِ مرکب ) چک ّ. صک ّ. ج ، ذکور حقوق ، ذکور حق . صکوک .
صکوکلغتنامه دهخداصکوک .[ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صک . رجوع به صک شود. || (مص ) درشت و سخت گردیدن گوشت چیزی . (منتهی الارب ).
خاصکلغتنامه دهخداخاصک . [ ص َ ] (اِ) تافته ٔ خانشاهی : در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم . نظام قاری (دیوان ص 119).خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا رب تو بلطف خویش ب
رقاصکلغتنامه دهخدارقاصک .[ رَق ْ قا ص َ ] (اِ مصغر) رقاص کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). || پاندول رقاص ساعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رقاص شود.
مصکلغتنامه دهخدامصک . [ م َ ص َک ک ] (ع ص ) شترمرغی که در رفتن بند پایهای آن به هم خورد. || مردی که زانوها و بندهای پای آن مضطرب و متزلزل باشد. (ناظم الاطباء). سست زانو که در رفتن زانوی او بر هم زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مصکلغتنامه دهخدامصک . [ م ِ ص َک ک ] (ع اِ) مغلاق و کلیدان . (ناظم الاطباء). || (ص ) قوی و توانا از مردم و جز آن . گویند: جمل مصک و حمار مصک ؛ ای قوی شدید. مصکة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اصکلغتنامه دهخدااصک . [ اَ ص َک ک ] (ع ص ) رجل اصک ؛ مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)(ناظم الاطباء). آنکه زانوهایش در هم کوبد. (تاج المصادر بیهقی ). آنکه زانویش در هم کوبد. مؤنث : صَکّاء.ج ، صُک ّ. (از مهذب الاسماء). آ