صوریلغتنامه دهخداصوری . [ ص َ وَ را ] (اِخ ) موضعی است یا آبی است نزدیک مدینه . (معجم البلدان از جزی ). و ابن اعرابی گفته است وادی است در بلاد مزینة نزدیک مدینه . (معجم البلدان ).
صوریلغتنامه دهخداصوری . (اِخ ) محمدبن علی بن محمدبن حباب صوری . مؤلف فوات الوفیات آرد: وی شاعری فصیح بود و در سن قریب هفتادسالگی در طرابلس بسال 463 هَ . ق . درگذشت . (فوات الوفیات ج 2 ص 240)
صوریلغتنامه دهخداصوری . (ص نسبی ) منسوب به صورت ، صورة. (غیاث اللغات ). ظاهری . مقابل معنوی .- علت صوری ؛ یکی از علل اربعة است و آن علتی است که فعلیت شی ٔ بدان متحقق شود، یعنی وجود شی ٔ با آن مقارن بود، چنانکه وجود آن پس از وجود آن علت بر چیز دیگری متوقف نباشد. (ا
صوریلغتنامه دهخداصوری . (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در هفتاد و چهار هزار و پانصد گزی جنوب خاوری مراغه و 22 هزارگزی خاور شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . کوهستانی و معتدل است . 328 تن سکنه دارد. آ
صوریلغتنامه دهخداصوری . (اِخ ) عبدالمحسن بن محمدبن احمد. شاعری است رقیق اللفظ نیکومعانی از مردم شام ، او را دیوان شعری است . به سال 419 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ص 593).
سینهسُریsurge 3واژههای مصوب فرهنگستانسُریدن خطی شناور به جلو، بر روی شیب موجهای بلند در دریای توفانی
همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
سورچیلغتنامه دهخداسورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که گاری و درشکه و دلیجان را میراند. درشکه چی . (فرهنگ فارسی معین ). راننده ٔ ارابه . آنکه ارابه و مانند آن راند. ارابه ران . ظاهراً از سور ترکی و چی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
سورگلغتنامه دهخداسورگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 388 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، میوه جات ، زعفران ، ابریشم . شغل اهالی زراعت و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir=
صورینلغتنامه دهخداصورین . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . ابن اسحاق آرد: چون پیغمبر (ص ) متوجه ٔ بنی قریظه گردید، پیش از آنکه بدانها رسد با تنی چند از صحابه ٔ خود بر صورین بگذشت . (معجم البلدان ).
غلیوم صوریلغتنامه دهخداغلیوم صوری . [ غ ِ م ِ ] (اِخ ) (1130 - 1183 م .). رئیس اسقفان صور و مورخ جنگهای صلیبی . (از اعلام المنجد).
ابوالاصبع صوریلغتنامه دهخداابوالاصبع صوری . [ اَبُل ْ اَ ب َ ع ِ ] (اِخ ) موسوم به سُنیس . محدث است .
علت صوریلغتنامه دهخداعلت صوری . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شکل و صورتی که صانع، چیزی را بدان ترکیب میسازد. (ناظم الاطباء). و رجوع به علت شود.
صورینلغتنامه دهخداصورین . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . ابن اسحاق آرد: چون پیغمبر (ص ) متوجه ٔ بنی قریظه گردید، پیش از آنکه بدانها رسد با تنی چند از صحابه ٔ خود بر صورین بگذشت . (معجم البلدان ).
زابل منصوریلغتنامه دهخدازابل منصوری . [ ب ُ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از دستگاههای موسیقی است .
شاه منصوریلغتنامه دهخداشاه منصوری . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمنی بخش میناب شهرستان بندرعباس . دارای 70 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن خرما و مرکبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
شاه منصوریلغتنامه دهخداشاه منصوری . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بم . دارای 215 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و خرما است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
شاه منصوریلغتنامه دهخداشاه منصوری . [ م َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که در ییلاق قریه ٔ امام و کرد سیران و قشلاق زهاب سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).