صندلیلغتنامه دهخداصندلی . [ ص َ دَ ] (اِ) سندلی . کرسی که در قدیم کفش پادشاهان بر آن می گذاشتند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1337). و در همین حاشیه از رشیدی آرد که ظاهراً معرب صندلی است - انتهی . نوعی از تخت کوچک که بهندی
سندلیلغتنامه دهخداسندلی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
سندلیلغتنامه دهخداسندلی . [ س َ دَ ] (اِ) کرسی را گویند که کفش و پای افزاربر بالای آن گذارند. (برهان ) (آنندراج ) : لوح سجاده و مسواک قلم میزر عرش سندلی کرسی و فرشست فراش از آثار. نظام قاری (دیوان البسه ص 11</span
سندلیلغتنامه دهخداسندلی . [ س َ دَ ] (اِخ ) سندل . شهری به هند : بمردی جهان را گرفته بدست ورا سندلی بود جای نشست . فردوسی .همی خواست فرزانه ٔ گو که گوبود شاه و در سندلی پیشرو.فردوسی .
سنگدلیلغتنامه دهخداسنگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) بی رحمی . سخت دلی .(ناظم الاطباء). قساوت . دل سختی . بی رحمی : ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان تندی و سنگدلی پیشه ٔ توست ای دل و جان . فرخی .شیرین سخنم دید و بدان چرب زبانی زآن
صندلیانSantalaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از صندلسانان درختچهای و علفی و درختی نیمهانگلی با حدود 38 سرده و بیش از 400 گونه که در نواحی گرمسیری یا معتدل میرویند؛ در برخی از سردهها برگهای غیرمنقسم و معمولاً متناوب به ساختارهایی فلسمانند تبدیل شده است؛ برگهای سبز آنها مقداری سبزینه دارد که به آنها امکان ساخت غذا را میدهد، اما
صندلیپرانejection systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که صندلی هواپیما را با فرمان خلبان به بیرون از اتاقک خلبان پرتاب میکند
صندلی چرمیلغتنامه دهخداصندلی چرمی . [ ص َ دَ ی ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که روکش آن از چرم است .
صندلی حصیریلغتنامه دهخداصندلی حصیری . [ ص َ دَ ی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که نشیمنگاه آنرا از نی سازند. صندلیی که نشیمنگاه و تکیه گاه آن از نی یا رشته های چرم حصیرباف باشد.
صندلی چرمیلغتنامه دهخداصندلی چرمی . [ ص َ دَ ی ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که روکش آن از چرم است .
صندلی حصیریلغتنامه دهخداصندلی حصیری . [ ص َ دَ ی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که نشیمنگاه آنرا از نی سازند. صندلیی که نشیمنگاه و تکیه گاه آن از نی یا رشته های چرم حصیرباف باشد.
صندلی دسته دارلغتنامه دهخداصندلی دسته دار. [ ص َ دَ ی ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که از طرفین دارای دسته باشد برای تکیه .
صندلی راحتلغتنامه دهخداصندلی راحت . [ ص َ دَی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که براحتی بتوان روی آن نشست و آن چنانست که تکیه گاه و نشیمنگاه صندلی از پارچه ٔ یک تیکه است . بالای پارچه به انتهای تکیه گاه و پائین آن به انتهای نشیمنگاه بسته است .
صندلی غزنویلغتنامه دهخداصندلی غزنوی . [ ص َ دَ ی ِ غ َزْ ن َ ] (اِخ ) عوفی او را در شمار شعرای دوره ٔ سلجوقی آورده و فراوان ستوده است . (لباب الالباب ج 2 ص 334). و مرحوم هدایت در مجمع الفصحاء نویسد: حکیمی حکمت مآب و ندیمی شیرین خطاب