صرفیلغتنامه دهخداصرفی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است و مؤلف آتشکده نویسد: نام او صلاح الدین و گویند او را باخواجه سلمان نسبتی است الحق شعر وی خالی از امتیاز نیست وی از تلامذه ٔ مولانا محتشم کاشی بود، از اوست :با تو رشکم کشد و بی تو جدائی چه کنم می کشم اینهمه از دیدن و نادیدن تو. <p c
صرفیلغتنامه دهخداصرفی . [ ص َ رَ فی ی ] (ص نسبی ) از نجائب منسوب اند بسوی صرف که قبیله ای است . (منتهی الارب ). و گویند صدفی است . (از اقرب الموارد).
صرفیلغتنامه دهخداصرفی . [ ص َ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به صرف . || عالم به علم صرف . ج ، صرفیون و صرفیین .
صرفیلغتنامه دهخداصرفی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . صاحب مجمع الخواص آرد: وی ژولیده موی وبا وضع درویشی و بی سروپائی راه میرفت . به درویشی نبود. قضا را با وی رقیب شدیم عاقبت بجور خواجه زاده تاب نیاورده به نحوی ترکش کرد که ممنون و منت دار شدیم کمتر کسی صرفش را بدین نحو می داند. اسم وی با مسمّی ̍
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) سعیدبن سیدقرشی ، منسوب به شرف در مصر، محدث است . (منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) عتیق بن احمد....منسوب به شرف در مصر، محدث است . (از منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم ضریر فقیه . منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی . خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیة. (از منتهی الارب ).
شرفیلغتنامه دهخداشرفی . [ ش َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به شرف که جایی است در مصر. (از انساب سمعانی ). || منسوب است به شرف که مکانی است در اندلس . (از انساب سمعانی ).
صرفیونلغتنامه دهخداصرفیون . [ ص َ فی یو ](ع ص ، اِ) ج ِ صرفی در حالت رفع. رجوع به صرفی شود. مثال : صرفیون چنین کردند ما نیز چنین کنیم عبارتی است در آخر صیغه سازی ها میگفتند و حالا در تداول ، گفتن این جمله تعبیر از تقلید صرف است ، بی اندیشه و رویه ٔ فکری ، نظیر: عادت بر این جاری است ، سیره چنین
صرفیینلغتنامه دهخداصرفیین . [ ص َ فی یی ] (ع ص ، اِ) ج ِ صرفی در حالت نصب و جر رجوع به صرفی و رجوع به صرفیون شود.
مقولهگردانclass-changingواژههای مصوب فرهنگستانویژگی فرایندی صرفی که مقولۀ دستوری واژۀ پایه را تغییر میدهد
مقولهنگهدارclass-maintainingواژههای مصوب فرهنگستانویژگی فرایندی صرفی که مقولۀ دستوری واژۀ پایه را تغییر نمیدهد
صرفیونلغتنامه دهخداصرفیون . [ ص َ فی یو ](ع ص ، اِ) ج ِ صرفی در حالت رفع. رجوع به صرفی شود. مثال : صرفیون چنین کردند ما نیز چنین کنیم عبارتی است در آخر صیغه سازی ها میگفتند و حالا در تداول ، گفتن این جمله تعبیر از تقلید صرف است ، بی اندیشه و رویه ٔ فکری ، نظیر: عادت بر این جاری است ، سیره چنین
صرفیینلغتنامه دهخداصرفیین . [ ص َ فی یی ] (ع ص ، اِ) ج ِ صرفی در حالت نصب و جر رجوع به صرفی و رجوع به صرفیون شود.
مصرفیلغتنامه دهخدامصرفی . [ م َ رَ ] (ص نسبی ) آنچه مصرف شود. آنچه به کار رود. || (اِ) مقدار مصرف : اندازه ٔ خرج کرد و کاربرد مصرفی قند ماهانه ٔ آبدارخانه ده کیلو است .
بیشمصرفیoverdoseواژههای مصوب فرهنگستانمصرف بیشازحد دارو یا مواد اعتیادآور که به مشکلات جدی سلامتی یا مرگ منجر میشود
الکترود غیرمصرفیnonconsumable electrodeواژههای مصوب فرهنگستانالکترودی که در حین جوشکاری ذوب نمیشود و نقش فلزِ پرکُن را ندارد، اما گرمای لازم را برای جوشکاری تأمین میکند
الکترود مصرفیconsumable electrodeواژههای مصوب فرهنگستانالکترودی که در حین جوشکاری ذوب میشود و نقش فلزِ پرکُن را دارد