صدقدیکشنری عربی به فارسیتصويب کردن , موافقت کردن (با) , ازمايش کردن , پسند کردن , رواداشتن , پشت نويس کردن , ظهرنويسي کردن , درپشت سندنوشتن , امضا کردن , صحه گذاردن
صدقفرهنگ فارسی عمید۱. راست گفتن.۲. [مقابلِ کِذب] راستی و درستی.⟨ صدق گفتار: راستی گفتار.⟨ صدق مطلب: راستی و درستی مطلب.⟨ صدق نیت: اخلاص؛ خلوص؛ درستی نیت.⟨ صدق کردن: (مصدر لازم) درست درآمدن گفتار.
صدقلغتنامه دهخداصدق . [ ص َ ] (ع ص ) راست . (مهذب الاسماء). راست و سخت و درشت یقال : هذا الرمح الصدق ؛ یعنی نیزه ٔ راست و سخت و درشت و کذا الرجل الصدق بالتوصیف ؛ یعنی مرد درشت و راست و چون بدان اضافت کنی صاد را کسره دهی . (منتهی الارب ). نیزه ٔ راست وسخت . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). || ک
صدقلغتنامه دهخداصدق . [ ص ِ ] (ع اِمص ) راستی . (منتهی الارب ) (دهار)(غیاث اللغات ). || راست گفتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ضد کذب ، و آن اخبار از مخبر عنه باشد چنانکه هست . (تعریفات ). مطابقت حکم با واقع. (تعریفات ). در تعریف صدق گویند که صدق خبر، مطابق
سیذقلغتنامه دهخداسیذق . [ ذَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیدنوق و سیذنوق شود.
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) : چون به قوم خود رسید آن مجتباشدق او بگرفت باز او شد عصا. مولوی .|| هر دو جانب رودبار و هر دو کن
صدقهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در راه خدا به بینوایان میدهند به جهت ثواب؛ چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق میدهد؛ صدقۀ سر؛ صدقهسری.
صدقاتلغتنامه دهخداصدقات . [ ص ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ صُدَقَة. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صدقة شود. || ج ِ صُدُقَة. (منتهی الارب ). رجوع به صدقات شود.
صدقه ٔجاریةلغتنامه دهخداصدقه ٔجاریة. [ ص َ دَ ق َ ی ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صدقةً جاریة. کار خیر که در راه خدا کنند و نفع آن مستمر و جاری باشد مردمان را، مثل نهر و چاه و پل و مسجد و غیره . (غیاث اللغات ). رجوع به صدقه شود.
صدق اﷲ العلی العظیملغتنامه دهخداصدق اﷲ العلی العظیم . [ ص َ دَ قَل ْ لا هُل ْ ع َ لی یُل ْ ع َ ](ع جمله ٔ فعلیه ) راست گفت خدای بلند (رتبت ) بزرگ .
صدقهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در راه خدا به بینوایان میدهند به جهت ثواب؛ چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق میدهد؛ صدقۀ سر؛ صدقهسری.
خلف صدقلغتنامه دهخداخلف صدق . [ خ َ ل َ ف ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانشین صالح . (یادداشت بخط مؤلف ):رفتم من و فرزند من آمدخلف صدق او را بخدا و بخداوند سپردم .عبدالملک برهانی .
خلف الصدقلغتنامه دهخداخلف الصدق . [ خ َ ل َ فُص ْ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) وارث صالح . جانشین اهل . (ناظم الاطباء).
ماصدقلغتنامه دهخداماصدق . [ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) در اصل ماصدق علیه بود یعنی آنچه صادق شد بر آن . در محاوره به معنی مضمون و معنی مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ فعل مأخوذ از تازی ، هرچیزی که بیان شود و ثابت و محقق گردد و در محاورات بیشتر به معنی مضمون و معنی استعمال می شود. (ناظم الاطباء)
متصدقلغتنامه دهخدامتصدق . [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] (ع ص ) صدقه کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). صدقه کننده و صدقه دهنده . (ناظم الاطباء). مُصَّدِّق مثله ُ. قال اﷲ تعالی : ان المصدقین و المصدقات . اصله «المتصدقین » فقلبت التاء صاداً و ادغمت فی مثلها. (منتهی الارب ).
ذومصدقلغتنامه دهخداذومصدق . [ م ِ دَ ] (ع ص مرکب ) شجاع ذومصدق ؛ دلیری راست حملة. || جواد ذومصدق َ؛ اسپ راست تک و راست رَوِش .