صحراگردلغتنامه دهخداصحراگرد. [ ص َ گ َ ] (نف مرکب ) بیابان گرد. || آنکه در بیابان گردد و کشت هاو مزارع را بپاید چهارپا ومردمان بدان گزند نرسانند. رجوع به صحراگردی شود.
سهروردلغتنامه دهخداسهرورد. [ س ُ رَ وَ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش قیدار شهرستان زنجان و آن در قسمت مرکزی بخش در دره و دامنه های جنوبی کوه قیدار واقع است و مرکب است از 25 آبادی بزرگ و کوچک که حدود 12000 تن سکنه دارد. مرکز دهست
صحرارودلغتنامه دهخداصحرارود. [ ص َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فسا 6000گزی جنوب خاور فسا. کنار شوسه ٔ فسا به جهرم . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی . سکنه 2650 تن . آب از قنات . محصول غلات ، حبوبات ، پنبه ، تری
شهریاراتلغتنامه دهخداشهریارات . [ ش َ ] (ع اِ) و متی حدث عن اکل لحوم الوحش تمدد فی المعدة... فینبغی ان یبادر بالجوارشنات المسهلة کالشهریارات . (ابن البیطار). نسخه ٔ چاپ مصر و نسخه ٔ لکلرک نیز چنین بوده است و من گمان میکنم که این کلمه صورت مصحف «شب یارات » باشد، جمع شب یاره .(یادداشت مؤلف ). رجوع
شهریرودلغتنامه دهخداشهریرود. [ ش َ ] (اِخ ) شهرچای . همان ارومیه رود است که از کوه کون کبو (به ارتفاع 3271 متر) سرچشمه گیرد و پس از گذشتن از بردسیر به اسم شهریرود (شهرچای ) از شهر ارومیه گذشته در جنوب دماغه ٔ حصار به دریاچه ٔ ارومیه ریزد. (فرهنگ فارسی معین ).<br
صحراگردیلغتنامه دهخداصحراگردی . [ ص َ گ َ ] (حامص مرکب ) بیابان گردی . دشت نوردی . گردیدن در بیابان . رجوع به صحراگرد شود.
بیابانگردفرهنگ مترادف و متضاد۱. بادیهپیما، بادیهنشین، بدوی، بیاباننورد، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین، بیابانپو، بیاباننورد ۲. بیابانی، صحرایی، وحشی ≠ شهرنشین، شهری
صحراگردیلغتنامه دهخداصحراگردی . [ ص َ گ َ ] (حامص مرکب ) بیابان گردی . دشت نوردی . گردیدن در بیابان . رجوع به صحراگرد شود.