صادلغتنامه دهخداصاد. (ع اِ) حرفی است از حروف هجاء. رجوع به «ص » شود. || بمعنی صید است که بیماریی باشد (شتران را). || روی و مس یا نوعی از آن . (منتهی الارب ). || دیگ رویین و سنگین . (دستورالاخوان ) (مهذب الاسماء). || رگی است میان دو چشم شتر واو از آن رگ به بیماری صید مبتلا میگردد. (منتهی الار
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
پاخورۀ برنجcrown sheath rot of rice, rice crown sheath rotواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیماری قارچی که در آن غلاف طوقۀ برنج قهوهای تیره میشود و بوتۀ آن میخوابد
گزارش کار دوربینdope sheet, caption sheet, cap sheetواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از نماهای فیلمبرداریشده و همچنین فهرستی از محتوای حلقههای فیلم
صادیلغتنامه دهخداصادی . (ع ص ) نعت فاعلی از صدی . تشنه . || خرمابن دراز بی آب مانده . ج ، صوادی . (منتهی الارب ).
صادیةلغتنامه دهخداصادیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث صادی . || آن خرمابن که از آب دور بود. ج ، صوادی . (مهذب الاسماء).
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (خواجه ...) وی نویسنده ٔ ولات کردستان بود، طبعی داشته . این دو بیت را از او نگاشت و نامی از وی به روزگار گذاشت :از ازل صادق به دنیا میل آمیزش نداشت چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت .گرد تمکین تو گردم که بدین شیوه اگربه بهشتت گذرانند ت
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (اِخ ) (محمودافندی ...) دبیر مدرسه ٔ عابدین امریکائی در مصر. وی مؤلف کتاب جغرافیای تجارتی است که جزء اول آن بسال 1330 هَ . ق . چاپ شده . (معجم المطبوعات ستون 1711).
اصایدلغتنامه دهخدااصاید. [ اَ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صاد. (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صاد شود.
اصیادلغتنامه دهخدااصیاد. [ اَص ْ ] (ع اِ) ج ِ صاد. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به صاد شود.
ضولجلغتنامه دهخداضولج . [ ض َ ل َ ] (ع اِ) سیم (و صواب به صاد مهمله است ). (منتهی الارب ). اسم عربی فضه است (افصح به صاد مهمله است ). (فهرست مخزن الادویه ).
صادیلغتنامه دهخداصادی . (ع ص ) نعت فاعلی از صدی . تشنه . || خرمابن دراز بی آب مانده . ج ، صوادی . (منتهی الارب ).
صادیةلغتنامه دهخداصادیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث صادی . || آن خرمابن که از آب دور بود. ج ، صوادی . (مهذب الاسماء).
حصادلغتنامه دهخداحصاد. [ ح َص ْ صا ] (ع ص ) حاصد. دروگر. لغت مبالغه از حصاد. دروگر. (مهذب الاسماء). درودگر.
چشمه علی باورصادلغتنامه دهخداچشمه علی باورصاد. [ چ َ م َ ع َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 3 هزارگزی باختر مسجدسلیمان ، کنار راه شوسه ٔ مسجدسلیمان به اهواز واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 700 تن
حصادلغتنامه دهخداحصاد. [ح َ / ح ِ ] (ع مص ) درودن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل بن علی ). درویدن . بدرودن . بدرویدن . درو. درود. دارا. درو کردن . درودن به دهن . حصد. احتصاد. مقابل زرع . بریدن کشت با داس : پس چ