شکرشکنلغتنامه دهخداشکرشکن . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ شکر. که شکر بشکندو بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن . (یادداشت مؤلف ).- شکرشکن شدن ؛ شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد شیرین کام
شکرشکنفرهنگ فارسی عمید۱. خورندۀ شکر.۲. شیرینسخن؛ شیرینگفتار: ◻︎ شکّرشکن شوند همه طوطیان هند / زاین قند پارسی که به بنگاله میرود (حافظ: ۴۵۲).
قند پارسیواژهنامه آزاددر شعر حافظ، کنایه از غزلیات حافظ است؛ اشعار یا دیوان حافظ: شکرشکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می رود.
عنبرذقنلغتنامه دهخداعنبرذقن . [ عَم ْ ب َ ذَ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه ذقن وی بوی عنبر دهد : شکرشکن است یا سخن گوی من است عنبرذقن است یا سمن بوی من است .ابوالطیب مصعبی .
طوطیان هندواژهنامه آزاددر شعر حافظ، کنایه از شاعران وسخنوران مقلد هندی: شکرشکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله می رود. (در مصراع دوم، «قندپارسی« یعنی غزلیات خود حافظ.)
لشکرشکنلغتنامه دهخدالشکرشکن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ لشکر. لشکرشکر.کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مردشجاع . (آنندراج ). لشکرشکاف . (آنندراج ) : همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی .س