شکارچیلغتنامه دهخداشکارچی . [ ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: شکار فارسی + «چی »، پسوند نسبت ترکی ) شکارگر. شکارکننده . نخجیرگر. شکاری . نخجیروان . دامیار. قانص . شکره . قناص . (از یادداشت مؤلف ). صیاد.- شکارچی باشی ؛ میرشکار. رئیس و گرداننده ٔ امور مربوطبه شکار و س
پیشکاریلغتنامه دهخداپیشکاری . (حامص مرکب ) عمل پیشکار. چاکری . فرمانبری . مقابل پیشگاهی :بدانش مر این پیشکار تنت رارها کن ازین پیشکاری و خواری . ناصرخسرو.ز جهل تو اکنون همی جان داناکند پیشکار ترا پیشکاری . ناصرخسرو.به پیشکار
شقاریلغتنامه دهخداشقاری . [ ش ُ را / ش ُق ْقا را ] (ع اِ) لاله و یا گیاهی دیگر سرخرنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از مهذب الاسماء). شقایق النعمان است . (از مخزن الادویه ). || ج ِ شَقِر. (ناظم الاطباء). || در
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش َرا ] (ع اِ) ج ِ شَکِرَة، به معنی شتر ماده ٔ پرشیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل باصری (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
سکاریلغتنامه دهخداسکاری . [ س ُ / س َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ سکران . (مهذب الاسماء) (دهار). مستان . (غیاث ) : در حلقه ٔ گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکاری .حافظ.