شهرروالغتنامه دهخداشهرروا. [ ش َهَ رْ رَ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ناحیت کرمان ] بر کرانه ٔ دریا و اندر وی صیادانند. (حدود العالم ).
شهرروالغتنامه دهخداشهرروا. [ ش َهَْ رْ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سیم و زر رایج و سره را گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). زر و سیم رایج و سره . نقیض شهروا. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). زر و سیم که درشهر رایج باشد. (رشیدی ) (از جهانگیری ) : نقره ٔ ما اگرچه شهررواست
شهرروافرهنگ فارسی عمید= شهروا: ◻︎ نقرۀ ما اگرچه شهررواست / پیش نقاد رٲی او شد رد (شرفشفروهای: لغتنامه: شهرروا).
شهروالغتنامه دهخداشهروا. [ ش َ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شاید از شهرروا باشد. چاو. (یادداشت مؤلف ). ظاهراً مخفف شهرروا. (فرهنگ نظام ). گویند پادشاهی زر قلب و ناسره زد و آنرا شهروا نام کرد و بنابر شدت و تندی خوی در ملک خود رایج گردانید و در غیر ملک او به هیچ نمی گرفتند. (از برهان ). درم و دینار
اسکناسلغتنامه دهخدااسکناس . [ اِ ک ِ ] (روسی ، اِ) (کلمه ٔ روسی شده از آسین یای ِ فرانسه ) چاو. شهروا. شهرروا و اهل الصین لایبتاعون بدینار و لا درهم و جمیع ما یتحصل ببلادهم من ذلک یسبکونه قطعاً کما ذکرناه و انما بیعهم و شراؤهم بقطع کاغذ کل قطعة منها بقدر الکف مطبوعة بطابع السلطان و تسمی الخمس